*Flashback*Harry.POV
-اقا اقا خواهش میکنم،لطفا یکی از این گلا رو بخرین
+نمیخوام پسر جون برو کنار
-اقا لطفا
به پسر که با حالت گریه کنار ماشینم وایساده بود و التماس میکرد ک گل بخرم نگاه کردم
بنظر ۱۲ یا ۱۳ ساله میاد
+من کسیو ندارم براش گل بخرم پسرجون
-وا خب برای خودتون بخرید.
+دیوونم مگه؟کی واسه خودش گل میخره؟
-این که برای خودتون گل بخرید اسمش دیوونگی نیست
بهش میگن ارزش قاعل بودن واسه خودبا لحن اغوا کننده ای ادامه داد
-بنظر اقای خوشتیپ و با کمالاتی میاید!چطور تا الان هیچکسو ندارید اقا؟خندم گرفت.پسره پررو راجب من چی فک کرده!
+به هرحال چراغ الانه که سبز بشه.سریع دو شاخه بده
در حالی که گلا رو میگرفتم گفتم
+ شاخه ای چنده؟-۵دلار
کیف پولمو گشتم اما پول خورد نداشتم واسه همین یه ۵۰دلاری بهش دادم
+پول خورد ندارم بقیش مال خودت
میخواست بقیه پولو بده که با صدای بوق ماشینا فهمیدم چراغ سبز شده
سریع پامو گزاشتم رو گاز که صداشو شنیدم
-من هر روز اینجام
به غرور بچگانش لبخندی زدم
چه چشمای آبی ای داشت فسقلی
فسقلی چشم آبی
فسقلی مغرورفسقلیِ چشم آبیِ مغرور
********************************Still Harry.POV:D
با سردرد از خواب بیدار شدم
اوه ساعت چنده؟چقد خوابیدم مگه
اووف ساعت ۵ بعدازظهره
صب کن ببینم لو از صبح هیچی نخوردهحتی صبحونشم درست حسابی نخورد
اون بچه تمام روزُ بخاطر من تو تختش بوده
با اون انرژی تموم نشدنیش فقط به خاطر حرف من چند ساعته تو تختهحتما کمرشم خیلی درد گرفته
از جام بلند شدم و یکم خودمو کش و قوس دادم رفتم اشپزخونه و یکم املت درست کردم و با مخلفاتش روی میز چیدم
+لویی؟گرسنت نیست بیبی؟
هیچ صدایی نشنیدمرفتم بالای تختش
اوه مثل یه بچه آروم خوابیده بود
اما چرا حس میکنم پلکاش پف دارن؟نکنه باز گریه کرده؟
سرشو ناز کردم+لویی،بیب،نمیخوای بیدار شی عزیزم؟
غر زد و یه چیزای نامفهومی از دهنش درومد
لبخندی زدم و یکم زیرگلوشو قلقلک دادم که باعث شد بخنده و سرشو بچسبونه به گردنش و چشماشو یواش باز کنه
-ددی من گشنمه
سرشو بوسیدم
+میدونم لاو،منم همینطور پاشو بریم یه چیزی بخوریم ببخشید که مجبور بودی از صبح چیزی نخوری
بلند شد و دستشو گرفتم و رفتیم سمت اشپزخونه
-اووه چیکار کرده مستر استایلز!
+زبون نریز بچه بشین بخور
صندلیو کشیدم براش و بعد اینکه تشست به جلو هلش دادم بعدم خودم رفتم روبروش نشستم و به غذا نگاه کردم
+اومم ظاهرش که خوبه باید دید مزش چطوره!
-ددی درست کنه و بد باشه؟
نیشخندی زدم و بشقابشو برداشتم و براش از غذا ریختم، نونم گذاشتم جلوش
+بخور لاو
-اطاعت میشه سرورم
بعدم ریزریز خندید و یه لقمه کوچولو گرفت و گذاشت دهنشمنتظر بودم ببینم چی میگه در مورد مزه اش
+خب؟چطوره؟
-عاولیهههخب این فقط یه املته ولی در برابر غذاهایی که این بچه قبلا میخورده حتما خیلی خوبه.
اون سرپرست لعنتی فقط به بچه ها نون های خشک و سفت میداد و ایناام برای اینکه از گشنگی نمیرن مجبور بودن با آب بخورن و هیچی نگن-ددی چرا نمیخوری؟
+میخورم میخورم
از فکر درومدم
لو الان جاش پیش من امنه پس نباید نگران چیزی باشم و انقد برای گذشتش افسوس بخورمغذاشو تموم کرد
+بازم میخوری کیتن؟
-نه ددی
+خب الان باید چی بگی؟
با شیطنت سرشو تکون داد و موذی نگام کرد
-اممم،نمیدونم،شاید بگم...بازم بعدا ازینا درست کن؟
+نه تو این مورد شوخی ندارم حرفی که باید بزنی و بزن و برو تو اتاقت باید درس بخونی
چونشو داد جلو و چیزی شبیه بداخلاق زمزمه کرد که وانمود کردم نشنیدم
-بله...ممنون ددی.میتونم برم؟
سرمو تکون دادم و بعدم اون رفت
منم ظرفای کثیفو گذاشتم تو ظرفشویی-ددی؟
راهی که رفته بود و باز برگشت و منم سوالی نگاش کردم
-اممم...الان باید چی بخونم؟
اون ۱۶سالشه ولی بخاطر جایی که زندگی میکرده نمیتونسته درس بخونه و فقط در حد خوندن و نوشتن بلد بود برای همین از وقتی اومد اینجا من تصمیم گرفتم غیر حضوری درس بخونه و بخاطر هوش زیادشم تونست ۳تا مقطع تحصیلیو فقط تو ۶ماه تموم کنه
+تمرینای ریاضیتو انجام دادی؟
-بله
+اوه...خیله خب پس برو کتاباتو اماده کن درس جدید داریمقیافش رفت توهم
-چشماون از ریاضی متنفر بود
ولی عاشق درس زیستشه
میگه بهش حس زنده بودن میده♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ببخشید کمه
سعی میکنم ازین به بعد زودتر آپ کنم
لطفا نظر بدین
اگه جایی دیدین داره زیادی لوس میشه و اینا خوشحال میشم بهم بگین
آل د لاو♡
T.S~
YOU ARE READING
My Hero Daddy
FanfictionKitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******