Louis
+من خودم یه ددی دارم که به کل دنیا برام می ارزه تو رو میخوام چیکار...
یهو فهمیدم چی از دهنم پرید و دستمو زود جلوی دهنم نگه داشتم. برد گیج نگام میکرد و فکنم در حال تجزیه تحلیل حرف من بود که نذاشتم بیشتر از این فکر کنه و سعی کردم گندمو جمع کنم...
+منظورم اون نبود مرتیکه منحرف..
مصنوعی خندیدم و حالت نمایشی یکی روی شونش کوبیدم و رومو به سمت برندون که پوکر نگام میکرد چرخوندم+خب... سم کجا نشسته؟
برد-صبر کن ببینم.. منظورت چی بود پس؟؟
***
سر میز برد و سم نگاه های چندان دوستانه ای نداشتن. همه چی خیلی خوب بود و دیگه اخرای غذامون بودیم که سم حال هری رو ازم پرسید..س-راستی هری چیکار میکنه؟شرکته نه؟
سرمو براش تکون دادم چون دهنم پر بود.
یکم اخم کرد اما چیزی نگفت و اخرین قاشقشو توی دهنش گذاشت.غذای تو دهنمو قورت دادم و به سم نگاه کردم
+این روزا سرش خیلی شلوغه دیر میاد خونه...وقتیم که میاد انقد خستست که فقط دلش میخواد بخوابه...سم با فکر سرشو تکون داد و بعد از نگاه کوتاهی به برندون و گذاشتن دستش روی پای اون طرف من برگشت
س-حیف شد پس... یه مهمونی خاص بود که دوست داشتم شماهم باشین ولی میگی سرش شلوغه.
ابروهامو بالا انداختم یکم از نوشابم سر کشیدم
+مهمونی؟
س-اره یه مهمونیه مخصوص ما اس امیاست و بیشتر همه مثل شما کیتن و ددی ان تا مثل من و برندون اما جالبه...
سم تند تند کلمه هاشو پشت هم ردیف میکرد و من هر لحظه چشمام با حرفاش گرد تر میشد...شت شت شت..لو رفتم...
برندون سریع به سم اشاره کرد که چیزی نگه و من از قیافه کسی که کنارم نشسته بود کاملا بی خبر بودم... حتی خجالت میکشیدم سرمو بلند کنم و بهش نگاه کنم و انکارش کنم!
لبامو تو دهنم بردم و صورت درهم،خجالت زده،نگران و ترسیدهمو تا حد ممکن پایین نگه داشتم و به بشقاب خالیم زل زدم
چند ثانیه ای سکوت شد تا بالاخره یکی از شوک درومد و یه صدای جیغ از بین لبای شوکهش بیرون پرید
برد-وات؟؟؟
فکمو جا به جا کردم و اروم سرمو طرفش چرخوندم..
+برد من-
برد-وااات؟؟؟؟
+وای خدا... خیلی خجالت میکشم...
س-خیله خب دیگه شلوغش نکن پسر... اتفاقی نیوفتاده که
برد-نه من میخوام بدونم که.. وااات؟؟؟
YOU ARE READING
My Hero Daddy
FanfictionKitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******