یحنایمهبمابمهیمهینهینلیمارمخلمبنلسنایملمخمتبماینینعینعینهبمهمیمهیمهبما حدس بزنین تولددد کیههههههه
عععرررر تولدت مبارککک فسقلییییی 😻😻😻مرسی که اومدی تو این دنیا و زندگی چندین میلیون دختر و پسرو عوض کردی❤مرسی که قوی موندی و قوی موندنو یادمون دادی❤
این پارتو با انرژیاتون بتتترکووونین گایز 💃💃Louis
با حس قلقلک توی دماغم دستمو بردم سمت صورتم و جلوش تکون دادم. وقتی نرفت بازم کارمو تکرار کردم اما اون موجود مزاحم روی صورتم کشیده میشد.با غرغر چشمامو باز کردم و با یه جفت چشم سبز مواجه شدم
ه-تولدت مبارک توووله
با یاداوری اینکه امروز تولدمه و میرم توی ۱۷ سال با ذوق به هری نگاه کردم و پریدم بغلش. اون تیکه پَری که داشت باهاش دماغمو قلقلک میداد از دستش افتاد و دستاش کمرمو نوازش کردن.
از بغلش بیرون اومدم و با یه لبخند گنده نگاش کردم
+میدونستم یادت نمیره!ه-عشقم یه هفتس هر روز داری میگی سه شنبه تولدته. چطوری یادم بره؟
+چهار روزه
چشمامو چرخوندمیه اخم کوچولو کرد بخاطر چرخوندن چشمام ولی چیزی نگفت. اروم و با شیطنت لب زدم "ببشید" و بعد چشمم افتاد به کیک خیلی خیلی کوچولویی که روی میز بود
چشمامو درشت کردم و رفتم سمتش
+واییی نگاششش کنننن چه خوشگلهههه... شوکولاتیییههه!!...هری یکم خندید و کیکو از روی میز عسلی برداشت. با انگشت از خامش یکم برداشت و سمت دهنم اورد اما قبل اینکه به لبام برسه بی هوا به گونم مالیدش که جیغ زدم و خندیدم.
خودمم از خامش برداشتم که به دماغ هری بمالم ولی سرشو عقب برد و نذاشت...دوباره انگشتشو خامه ای کرد. سریع با کف دستم گونه هامو پوشوندم که خامه ایم نکنه ولی اینبار جلوی دهنم گرفت. لبامو لیس زدم و زبونمو رو انگشتش کشیدم.با جفت دستام انگشتشو بردم تو دهنم و بعد چنبار مک زدن و چشمایی که مستقیم به چشماش زل زده بودن،شکلاتای انگشتشو خوردم. بخاطر خوشمزگی خامه ناله کردم و انقد انگشت هریو مکیدم تا مطمئن شدم هیچ خامه ای روش نمونده.
وقتی ولش کردم هری با دهن خشک شده و اب دهنی که سعی میکرد بسازتش و قورتش بده بهم خیره شد. یکم با شیطنت نگاش کردم و خیلی یهویی یکم از خامه رو روی لپش مالیدم و در رفتم.
فکنم چند لحظه هنگ کرده بود چون چند ثانیه گذشت تا صدای فریادش که اسممو صدا میزد بیاد. خندیدم و سریع از پله ها پایین اومدم.هری دنبالم افتاد و بخاطرش جیغ زدم بعد اینکه براش زبون درازی کردم. الا بخاطر جیغم از اشپزخونه بیرون دوید
ا-ای وای خدا مرگم بده باز چیکار کردی لویی!؟؟
رفتم سمت مبل مورد علاقم و پشتش گارد گرفتم
ل-الی نذار منو بکشه..
YOU ARE READING
My Hero Daddy
FanfictionKitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******