31.1.14 - 3AM
لویی (نـ)میدونه که من شب ها توی آپارتمانش زندگی میکنم و
خوشحاله که من هستم تا اونو از دست کابوس هاش
نجات بدم وقتی به لویِ من حمله میکنن،
میخوام کسی باشم که تا همیشه همراهشه
ولی یه روز ما پیر میشیم
و یکی بعد از دیگری
میمیریم و اونموقع دیگه باهم نخواهیم بود، من نیاز دارم
با لو باشم چون اون انقدر دوستم داره که
میخواد باهاش تو عشق بازی (گم) شم و بدن مثل فرشته ها(شو) در حالی که عرق کرده (و) نفس نفس میزنه نوازش کنم. میخواد وقتی که انگشتام به بدنش لذت میدن و زبونم روی تتوی قفل و كليد روي گردنش کشیده میشه (منو) ببوسه.
میخواد هيچ وقت اونو با كابوس مردي كه ازش ميترسه تنها (رها) نـ(کن)ـَم.
Mahshid.
YOU ARE READING
Blasé ➳ l.s. (persian translation)
Fanfictionمن تمومش نمیکنم، تا وقتی که اون مال من شه.