16.2.14
" با من برقص لویی
این دستت رو اینجا بذار و
اون یکی رو دور کمرم
تو دلیلی هستی که (من) الان اینجام لویی، هنوز میتونم اولین روزی که دیدمت رو به یاد بیارم، اصلا (خوشحال) به نظر نمیرسیدی. چندین بار دیده بود(ــَم) که به بازتاب خودت تو شیشه ی پنجره خیره میشدی و این ناراحتم میکرد چون میخواستم بدونم (وقتی) به خودت اخم میکردی چه فکری تو سرت بود"
همونطور با صدای ویولنی که در حال پخش
بود به آرومی میرقصیدیم بوسیدمش
"(تو) مثل بقیه تنهام نگذاشتی، (منو) ببوس لویی، چون من واقعا فکر میکنم دوستت دارم - من آدم متفاوتیم وقتی که با توام و منو (میبوسی)"
Mahshid.
YOU ARE READING
Blasé ➳ l.s. (persian translation)
Fanfictionمن تمومش نمیکنم، تا وقتی که اون مال من شه.