💮پارت هفتم💮

6.1K 1.1K 131
                                        

تقریبا پنج دقیقه ای میشد که داشتن در سکوت کامل رانندگی میکردن و لوهان داشت ته دلش همه مقدسات رو واسطه قرار میداد که سهون تصمیم بگیره رادیو رو روشن کنه ، چون به طور وحشتناکی گرسنه بود و تصور اینکه شکمش یه صدای مسخره تو این جو سنگین بده براش واقعا ترسناک بود.

دستش رو روی شکمش گذاشت و لب پایینش رو به دندون کشید.

سهون که تمام مدت داشت زیر چشمی نگاش میکرد پوزخندی زد.

لوهان اینو نمیدونست اما سهون اون رو از بَر بود!

تمام سال های دبیرستان سهون به دو کار گذشته بود. خل و چل بازی هاش با بک و تماشا کردن لوهان! دیگه حتی از حالت نگاهش یا حرکات بدنش میتونست بفهمه تو اون سره کوچولو احتمالا داره چی میگذره!

نگاهش رو روی خیابون ثابت نگه داشت و وقتی چشمش به جایی که میخواست افتاد ماشین رو با احتیاط زد کنار.

لوهان با تعجب چرخید سمتش. سهون کمربندش رو ازاد کرد.

-کجا میری؟

لوهان بی اراده پرسید.

-یه چند دقیقه دیگه برمیگردم...در رو قفل میکنم که فرار نکنی!

سهون با خنده گفت و باعث شد لوهان دماغش رو چین بده و روش رو برگردونه. سهون سری تکون داد و از ماشین پیاده شد.

با صدای بسته شدن در لوهان دوباره چرخید به سمت دیگه و سهون رو که داشت میرفت سمت دیگه خیابون برای چند لحظه تماشا کرد.

بعد اهی کشید و سرش رو به پشتی صندلی گرم تکیه داد. سهون همین که سوار شده بودن بخاری ماشین رو زیاد کرده بود و باعث شده بود دماغ قرمز شده لوهان به حالت عادی برگرده و انگشتای سرد پاش از گرم شدن یهویی به خارش بیافته اما الان حس خوبی داشت. دلش میخواست بخوابه...البته اگه شکمش میذاشت.

پلکاش رو روی هم فشار داد و خمیازه ای کشید و بدون اینکه بخواد چشماش سنگین شد.

دوباره با صدای در ماشین پرید و وحشت زده اطراف رو نگاه کرد. سهون با شرمندگی نگاش کرد.

-ببخشید متوجه نشدم خوابت برده...

لوهان حرفی نزد. سهون یکی از ساندویچ های تو دستش رو گرفت سمتش.

-من خودم غذا نخورده بودم...اما خوب نمیشد که من بخورم تو تماشا کنی...برای همین واسه تو هم خریدم...هات داگه، همون که دوست داری...

لوهان با بهت نگاش کرد و سهون ساندویچ رو گذاشت روی پاش و با اینکه خودش اصلا گرسنه اش نبود ساندویچ خودش رو باز کرد و مشغول خوردن شد تا لوهان رو ترغیب به خوردن کنه.

لوهان گرسنه تر از این حرف ها بود که بخواد جر و بحث کنه یا به غرورش اهمیت بده. تندی پلاستیک ساندویچ رو باز کرد و گنده ترین گاز ممکن رو زد و باعث شد سهون به خنده بیافته.

••💮SignMate💮•• Место, где живут истории. Откройте их для себя