16. تماس

414 123 43
                                    

از رای دادن تون نا امید شدم... حداقل نظر بدید...

قسمت شانزدهم

* پنج سال قبل*

*از دید یونگی *

خودم رو به ورودی کلاب رسوندم... اما نه اون کلابی که به لوهان قول داده بودم. لوهان زیادی سخت تلاش می کرد و من به این روحیه ش احترام میذاشتم اما من نمی تونستم مثل اون صبور باشم.

هنوز هم یکی دو نفر رو داشتم که بی اینکه دستم رو رو کنن بهم پول قرض بدن... و اون شب نوبت کیم کای بود! تنها کسی که توی خوشگذرونی و علافی و ولخرجی به پای خودم می رسید... البته نه توی دیونگی.

مامور VIP با بررسی چهره ام از جلوی در کنار رفت و من وارد شدم.

صدای موسیقی بلند بود اما کسی در حال رقص وسط زمین دیده نمیشد. ظاهرا اون کای باز هم به سرش زه بود کلاب رو کامل کرایه کنه. جلو تر رفتم و دیدمش که با چند تا دختر دور و برش و یه پسر که با چهره ی کسلی کنارش نشسته بود.

با دیدنم برام دست بلند کرد و با داد از بین آهنگ داد زد:" هنوز هم شبیه دخترایی که میخوان مرموز بنظر بیان لباس میپوشی و اون لپ تاپ در پیتی و 100 کیلیوییت رو همه جا دنبال خودت میکشی یونگی!"

انگشت های وسطم رو براش بالا گرفتم و با خنده خودم رو کنارش جا دادم:" هر چی عوضی تر میشی بیشتر عاشقت میشم کیم کای..." بعد نگاهی به پسر کناریش انداختم:" سرگرمی جدیدته؟"

خندید:" سهون؟ نه بابا! فقط یکی قالش گذاشته جوابش رو نمیده یکم دپرسه. نشناختی؟نوه ی دختری خانواده ی اوهِ..."

با شنیدن اون حرف کمی رنگم پرید اما کای بهم اطمینان داد:" به کسی نمیگه تو رو اینجا دیده..." و کیف لپ تاپم رو از روی دوشم پایین کشید.

بند کیف رو روی شونه ام بر گردوندم. هنوز کمی بی اعتماد بودم پس تصمیم گرفتم زودتر برم سر اصل مطلب:" بهرحال بهتره زودتر برم. برام چقدر آوردی؟"

پاکت پول رو توی جیبم فشار داد:" اونقدری هست که یکی دو ماه راحت دوام بیاری... اما یونگی با این کارها جونگ کوک برنمی گرده... داری زیادی برای چیزی که از دستت خارجه دست و پا میزنی."

هشدار دادم:" کای..."

" میدونم. میدونم گفتی نمیخوای در موردش حرف بزنی اما جونگ کوک دیگه رفته. کسی کاری ازش بر نمیاد!"

" وقتی اون عوضی هایی که اونطوری کتکش زدن و بعد هم پرتش کردن توی خیابون رو گیر بیارم و انتقامش رو بگیرم روزی میشه که این حرفت رو پس میگیری!!!"

از جا بلند شدم که برم اما کای دستم رو گرفت و تکون ناگهانیش دخترهایی که کمی آویزونش بودن رو مضطرب کرد.

" گوش کن یونگی، میدونی که من درک میکنم. حتی دارم کمکت هم می کنم اما یکم واقع بین باش. تو هیچ سرنخی نداری..."

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Where stories live. Discover now