31 Zayn

319 44 40
                                    

دوراتا سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه همونطور که دست کانر رو گرفته بود اونو سمت جایی برد که پدرش و زین نشسته بودن و البته نتی و لوری.
آندره با لبخنده قشنگی از کانر استقبال کرد از روی کاناپه بلند شد و باهاش دست داد.

-سلام آقای سیمونتی!

-سلام اسمت کانر بود درسته؟

-بله آقا.

کانر سمت زین که هنوز روی کاناپه نشسته بود برگشت، زین لیوان نوشیدنیشو روی میز گذاشت و بلند شد.

-سلام آقای مالیک.

زین به سرتاپای کانر نگاهی انداخت و بعد از چند ثانیه دست کانر رو که به سمتش دراز شده بود گرفت و محکم فشار داد، انقدر محکم فشار داد که ابروهای کانر تو هم رفت و با تعجب نگاه میکرد.

-سلام کانر.

دوراتا پشت سرشون وایستاده بود و همه این چیزارو میدید، آندره به کانر تعارف کرد تا بشینه و دوراتا تو این فاصله به اتاقش رفت تا کیفشو بزاره.
کیفشو روی تختش انداخت و چند ثانیه روی تخت نشست، گوشیشو از توی کیفش بیرون آورد و همونطور که انتظار داشت پیام های تهدید آمیز زین صف کشیده بودن.
"برات یه سوپرایز دارم."
"فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟"
"من میکشمش."
"دلت میخواد بیرونش کنی یا من این کارو کنم؟"
"همین الان تمومش کن."
"از اتاق بیا بیرون وگرنه من میام تو."
از روی کلافگی اهی کشید و گوشی رو روی تخت انداخت جلوی آینه رفت و موهاشو باز کرد و روی شونه هاش ریخت و روی لباش رژه کمرنگی زد.
وقتی دراومد بیرون همه چیز نرمال به نظر میرسید بجز زین که سره جاش نبود.

-دنبال من میگردی؟

دوراتا سره جاش پرید و برای اینکه صداش در نیاد دستشو جلوی دهنش گذاشت.
چند قدم آهسته به جلو برداشت و بعد سریع تر سمت کانر رفت که روی کاناپه نشسته بود و به حرفای پدرش گوش میداد.
زین نیشخندی زد و پشت سره اون حرکت کرد و کنار لوری رفت و نشست.

-کجا بودی؟

لوری زیره گوش زین زمزمه کرد.

-دستشویی.

لوری با تردید به زین و بعد به دوراتا نگاه کرد که برای چند لحظه با هم چشم تو چشم شدن و خیلی سریع دوراتا چشماشو از اونا برداشت و به کانر نگاه کرد.
نتی برای چیدن میز به آشپزخونه رفت و پشت سرش دوراتا هم دست کانر رو گرفت و بردتش تا به نتی کمک کنن.

The 10 Women [ZaynMalik]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon