79 Dorata

193 31 38
                                    

دوراتا پشت صحنه روی سطحی نشست نمیدونست چجوری اتفاقای چند ثانیه قبل رو برای خودش توضیح بده. اون خودش بود زین دقیقا روبه روش بعد چند ماه، اما چرا اونجا بود.

-دوراتا حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟

دوراتا سرشو بلند کرد سابرینا ترسیده به نظر میرسید انگار اتفاق وحشتناکی افتاده بود.

-خوبم سابرینا.

سابرینا کنار دوراتا نشست و دستشو روی شونه اون گذاشت، نمیخواست ازش سوالی بپرسه. دوراتا سرشو بین دستاش گرفته بود،وقتی تصویر زین جلوی چشمش میومد احساس میکرد داره به عقب برمیگرده.

-هی دخترا شما حالتون خوبه؟

-آره آگوست!اون فقط یکم حالش بد شد.

-باشه پس من اون بیرونم.

-ما هم میایم.

دوراتا موهاشو با دستش به عقب هول داد و صاف نشست، سابرینا هنوز منتظر بود که اون حرف بزنه.

-بهتری؟

-آره.

-اگه میخوای بیشتر استراحت کنی میتونی بری خونه.

-واقعا؟

-آره تمام شبو استراحت کن ما از پسه کارا بر میایم.

-خیلی ممنونم سابرینا.

دوراتا دستاشو دوره شونه سابرینا انداخت و اونو بغلش کرد. سابرینا چند ثانیه بعد از اونجا رفت و دوراتا هم از دره پشتی به طبقه ی بالا برگشت خوشحال بود که مجبور نیست با زین رو به رو بشه.

زین برای چند دقیقه به صحنه ی‌ خالی نگاه میکرد همون جایی که دوراتا داشت آهنگ میخوند، هنوز اثراتی از صداش اون اطراف مونده بود.
اون جلوتر رفت روی یکی از صندلی ها نشست. به یکی از دخترایی که اونجا کار میکردن اشاره کرد تا براش نوشیدنی بیارن.
دختری که پشت بار وایستاده بود براش یه لیوان عرق نیشکر آورد و بهش چشمک زد.

-هی ببینم این دختری که الان روی صحنه بود.

-دوراتا؟

-آره،اینجا کار میکنه.

-آره اون خوانندگی میکنه.

همون لحظه بود که یه نفر اون دخترو صدا کرد و زین دیگه نتونست سوالی چیزی بپرسه.وقتی نوشیدنیشو میخورد اطراف رو نگاه کرد، از اینکه چرا هنوز اونجا نشسته بود مطمئن نبود.
دوراتا اونو دید و ازش فرار کرد وقتی به این فکر میکرد که اون چجوری یهو غیبش شد و نخواست دوباره ببینتش اذیت میشد.
زین چند دقیقه بیشتر اونجا ننشست چون از اینکه اونو توی همچین وضعیتی قرار داده متنفر بود، اون پول نوشیدنیشو حساب کرد و از اونجا رفت.

The 10 Women [ZaynMalik]Where stories live. Discover now