⌊Chapter ⁶⌉

2.7K 667 119
                                    

دور دهنش رو با نهایت وسواس تمیز کرد و دستمالی که کوچک‌ترین لکه‌ای روش نداشت رو روی میز برگردوند. خوردن صبحانه بین آدم‌هایی که هیچ شناختی ازشون نداشت و در آینده‌ای نه چندان دور قرار بود به عنوان معامله کننده‌ی غیر قانونی بندازتشون تو زندان خیلی براش کسل کننده بود. نمی‌دونست چرا چانیول و بکهیون هنوز سر صبحانه حاضر نشدند و نبود اون دو نفر تا حدودی نگرانش می‌کرد. افسرهای باتجربه‌تر و کارآمدتری برای این ماموریت وجود داشتند اما شباهت نسبی چهره‌ی این دو نفر به لوئی پارک حقیقی و همسرش مهم‌ترین دلیل انتخابشون برای انجام ماموریتی به این مهمی بود. به عنوان بهترین دوست پارک چانیول، هم دوره‌ای و همکارش انقدر روی چانیول شناخت داشت که بدونه این پسر با قلب رئوف و روحیه‌ی سرکشش برای این ماموریت مناسب نیست و نگران بود که چانیول با بی‌دقتی و سهل‌انگاری کاری کنه که هویت واقعیشون لو بره و الماس‌ از کشور خارج بشه.

به اندازه‌ی کافی بابت اینکه دیشب نتونسته بود برای تحقیقات باهاشون عمارت ویلایی رو بگرده عذاب وجدان داشت و حالا از فکر اینکه ممکنه دیشب اتفاقی افتاده باشه یا اون دو نفر گندی زده باشند نمی‌تونست تمرکزش رو روی اطراف بذاره. خونسردیش رو حفظ کرد و بعد از اینکه چند دقیقه با حبه‌ی انگور قرمزی که توی ظرفش بود بازی کرد از جاش بلند شد تا سر راهش به چانیول و بکهیون سر بزنه.

چیزی درمورد مهارت بکهیون نمی‌دونست چون مدت زیادی از آشناییشون نمی‌گذشت اما با توجه به دقت و جدیتی که چانیول داشت بعید نبود به این زودی گیر بیفته. دلشوره داشت. نمی‌تونست سهل‌انگار بودن و بی‌مسئولیتی چانیول رو نادیده بگیره و نگرانیش رو کنترل کنه. هم‌زمان با کریس از روی صندلیش بلند شد و بعد از تشکر مودبانه از راوی میز صبحانه رو ترک کرد. با حفظ فاصله از هم‌اتاقی نچسب و نفرت انگیزش از پله‌ها بالا رفت و نزدیک اتاق چانیول و بکهیون بود که صداهای نامفهمومی به گوشش رسید. قدم‌هاش رو تندتر کرد و وقتی پشت در اتاق رسید صداها کاملا واضح شده بودند.

-اخ چانیول درش بیار...دربیار اون لعنتی رو...

چشم‌های جونمیون گرد شد و برای یه لحظه به گوش‌هاش شک کرد. اول فکر کرد اتاق رو اشتباه گرفته ولی مگه چند تا چانیول تو این ویلا بود؟! صداهایی که از داخل اتاق می‌اومد قطع نشده بود برای همین دوباره گوشش رو به در چسبوند.

-آروم‌تر عوضی دردم میاد... هی پارک چانیول با توام.

-هیس. آروم باش الان تموم میشه.

انگشت‌هاش رو مقابل دهن نیمه‌بازش گذاشت و بزاقی که توی گلوش یخ زده بود رو به سختی پایین فرستاد. هرطور سعی می‌کرد افکارش سمت و سوی جنسی پیدا نکنه نمی‌شد. با فاکتور گرفتن صدای فریاد و ناله‌های بکهیون، از هر زاویه به حرف‌های بک فکر می‌کرد نمی‌تونست برداشت مثبتی کنه.

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Where stories live. Discover now