⌊chapter ³¹⌉

2.4K 517 75
                                    

شیشه پاک‌کن رو روی شیشه اسپری کرد و با پارچه‌ی بدون پرز به جون شیشه‌ی پنجره‌ی بزرگ عمارت افتاد. صدای خنده‌های دلبرانه‌ی جی‌یون که کنار همسرش نشسته بود و به شوخی‌های مرد می‌خندید تا حدودی جو سرد عمارت رو از بین می‌برد. یک هفته‌ از ورود اون دختر به عمارت می‌گذشت و مجبور بود هر روز چایونگ رو مثل ملکه‌ی عذاب تحمل کنه. توی این مدت همش از یول فرار می‌کرد و هر جا اون دو نفر رو می‌دید مسیرش رو کج می‌کرد و خودش رو به دورترین نقطه‌ی عمارت می‌رسوند. صدای تق‌تق کفش‌های پاشنه بلند به گوشش خورد و صدای دلنشین خنده‌ی جی‌یون قطع شد. نیاز نبود از ذهنش کار بکشه تا بفهمه چایونگ اومده. چندتا قطره شیشه پاک‌کنی که روی شیشه مونده بود رو پاک کرد و سریع از جلوی پنجره کنار رفت. می‌خواست پیش جین برگرده که صدای چایونگ رو شنید.

-مرد جوان.

سر جاش متوقف شد و با انگشت به خودش اشاره کرد: «با من هستید؟»

-آره.

منتظر به چایونگ نگاه کرد تا ببینه چیکارش داره. چایونگ به آرومی روی مبل نشست و یک پاش رو روی پای دیگه‌اش انداخت: «میشه کیفم رو از توی ماشین یول برام بیاری؟»

سر تکون داد و برای اینکه زیر نگاه جی‌یون، جونگی و چایونگ آب نشه سریع از عمارت بیرون رفت. پارچه و شیشه پاک‌کن رو با حرص گوشه‌ی حیاط پرت کرد و همینطور که به ائودی مشکی یول نزدیک می‌شد ادای چایونگ رو درآورد. باورش نمی‌شد تبدیل به برده‌ی حلقه به گوش چایونگ شده و مجبوره از هر چیزی که میگه اطاعت کنه. در ماشین رو باز کرد و از داخل ماشین کیف دستی کوچیک مرواریددوزی شده درآورد و به طرف عمارت برگشت. از صبح یول رو ندیده بود و نمی‌دونست چرا از اون اتاق لعنتیش دل نمی‌کنه بیاد بیرون. وارد عمارت شد و مستقیم سمت چایونگ رفت. بدون اینکه به هیچکدوم از افراد حاضر توی جمعیت احترام بذاره کیف رو روی میز جلوی چایونگ گذاشت و رفت. سنگینی نگاه همشون رو روی خودش حس می‌کرد اما توجهی نکرد و از داخل اتاقکی که وسایل نظافت توش گذاشته می‌شد یک جاروی دسته بلند برداشت و توی حیاط برگشت. حتی نفس کشیدن توی هوایی که اون دختر توش نفس می‌کشید هم براش سخت بود. هندزفریش رو توی گوشش گذاشت و یک آهنگ غمگین پلی کرد که به وضعیت الانش بخوره و مثل کوزت جارو رو روی سنگ فرش حیاط کشید. در حال جارو کردن بود که درد شدیدی رو توی گوش سمت راستش حس کرد و هنذفری از توی گوشش افتاد. جارو رو ول کرد و دستش رو روی دست پیشکار کیم گذاشت تا فشار دستش رو کمتر کنه.

-آه. چیکار می‌کنی؟ گوشم رو کندی.

پیشکار کیم فشار بیشتری به گوشش آورد: «تو کی میخوای احترام گذاشتن رو یاد بگیری؟»

-اگه منظورت از احترام گذاشتن خم و راست شدن جلوی اون آدم‌های از خود راضیه باید بگم من به هیچ وجه این کار رو نمی‌کنم.

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Where stories live. Discover now