⌊chapter ³⁷⌉

2.8K 545 100
                                    

پتو رو تا گردن روی بدن بکهیون بالا کشید و به آهستگی پیشونیش رو بوسید. از روی تخت بلند شد و همینطور که شماره‌ی چایونگ رو می‌گرفت روی رگال دنبال یک دست لباس تمیز گشت. لباس زیر قرمز مشکی شیکی رو پاش کرد و بعد از برداشتند یک تیشرت و شلوار ورزشی از اتاقک لباس‌هاش بیرون اومد.

-بله؟

گوشی رو با گردنش نگه داشت و درحال پوشیدن شلوار جواب چایونگ رو داد: «رئیس بهت گفته چیشده؟»

-اره بهم خبر داده. جوری از باغ رفتن که انگار سال‌هاست کسی پا توی اون باغ نذاشته. گروه تجسس نتونستن ردشون رو بزنن.

وارد دستشویی شد تا صداش بکهیون رو از خواب بیدار نکنه و جواب چایونگ رو داد:

-کریس دیروز به یکی از دوست‌هام ایمیل زده. چیز بدرد بخوری توش نبود ولی یه جمله آخر ایمیلش نوشته بود که ذهنم رو شدیدأ درگیر کرد.

-چی؟

-نوشته بود" وقتی ماه کامل بشه تقدیر من زیر نور ماه رقم میخوره و توی باید اونجا باشی". نمی‌فهمم منظورش چیه.

-منم. یکم گنگ نوشته، شاید یک رمزه که فقط کریس و مخاطب ایمیل میفهمنش.

-امکان نداره اونی که این ایمیل براش فرستاده شده آدم مورد اعتمادیه. امکان نداره با یکی عین کریس قاطی بشه.

-نمیدونم دیگه مغزم به هیچی جواب نمیده. تمام شب نخوابیدم انقدر ذهنم مشغول بود.

-منم.

-تو چی؟

-منم دیشب زیاد نخوابیدم.

-چرا؟ چرا دیشب جوابم رو ندادی؟

-کار داشتم. زنگ زدم بگم امروز توی مرخصیَم، از آسمون سنگ بارید، حتی اگه اداره‌ی پلیس ‌آتیش گرفت هم بهم زنگ نزن. به بچه‌های تیم هم بگو مرخصیم.

-پس کار داشتی...

چایونگ هنوز حرفش تموم نشده بود که فریاد زد و کسی که چند متری ازش فاصله داشت رو مخاطب قرار داد: «پس این نانچیکوی من کجاست پیداش نمی‌کنم.»

چشم‌های چانیول با شنیدن کلمه‌ی «نانچیکو» گرد شد و به زور بزاق دهنش رو قورت داد. چایونگ گاهی وقت‌‌ها خیلی خطرناک می‌شد و به نظر می‌رسید امروز یکی از همون روزهاییه که نباید کسی مزاحمش بشه. چایونگ صداش رو صاف کرد و با لحن ملایم قبلی گفت:

-ببخشید چی داشتم می‌گفتم؟

-ااا... خب فکر می‌کنم من باید برم. به نظر می‌رسه سرت خیلی شلوغه. برات ارزوی موفقیت می‌کنم امیدوارم بتونی خوب از پس کارهات بربیای. هروقت به کمک نیاز داشتی بدون فکر کردن به اینکه من مرخصیم میتونی بهم زنگ بزنی، مراقب خودت باش. می‌بینمت.

کلمات رو تند تند پشت هم ردیف کرد و بدون اینکه منتظر جوابی از جانب چایونگ باشه گوشی رو قطع کرد. اگه می‌خواست ترس هاشو اولویت بندی کنه بعد از، ترس از به عنوان مرده زندگی کردن، عصبانیت چایونگ توی اولویت دومش قرار میگرفت

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Where stories live. Discover now