Ch.8 Unwelcome

306 67 1
                                    

بکبوم نیمه های شب از خواب پرید. از جمعه ی هفته ی پیش که برادرش بکهیون برگشته بود یه شب خواب راحت نداشت. همیشه سر و صداهایی میومد که اونو از خوابش بیرون میکشید. صداها خفه بودن و بکبوم مطمئن نبود مال چی هستن. 

ولی امشب، دیگه صبرش لبریز شده بود. مطمئن بود که اون صداهای تحریک کننده از اتاق برادرش که کنار اتاق خودش بود میاد.

در اتاقشو آروم باز کرد. مراقب بود که صدایی تولید نکنه. با قدم های سبکی چرخید و به طرف اتاق برادرش رفت. هر چقدر فاصله کمتر میشد، صداها بلند تر میشد و یه جورایی، بکبوم همون موقع تشخیص داد اون صداها چی بودن- صدای ناله.

توجه زیادی به خونشون نشده بود. بیشتر قسمتاش قدیمی بود و این قسمتا شامل در ها و دستگیره ها هم میشد.

درز های کوچکی روی در چوبی بود که پرتو های نور ماه از بینشون عبور میکرد. بکبوم با نفسای نامنظم و دستای عرق کرده به سمت در خم شد و چشمشو جلوی یکی از اون درز ها برد. آه که کاش کنجکاویش گل نکرده بود.

داخل اتاق، بکبوم فقط یه سایه دید- یه سایه که فکر میکرد فقط همون یکیه ولی نبود – دو تا سایه سیلوئت* از دو مرد روبه روی نور ماه، هر دو برهنه بودن و یکیشون روی سایه ی کوچیکتر خم شده بود. دست سایه ی کوچکتر به شونه های اون چنگ زده بود. پاهاش از هم باز بودن و دور کمر اون حلقه شده بودن. سرش روی تخت افتاده بود. لبهاش از هم باز بودن و ناله های پر از لذتی ازشون خارج میشد.

*سیلوئت: تصویر تیره ای که در پس زمینه روشن قرار گرفته باشه:

*سیلوئت: تصویر تیره ای که در پس زمینه روشن قرار گرفته باشه:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


بدن های هر دو هماهنگ حرکت میکرد. مرد بالایی رو بکبوم تا حالا ندیده بود ولی مرد زیرین، قطعا بکهیون بود.

مقدار کمی از نور ماه صورت و نیمی از بدنشون رو روشن میکرد. بکبوم وقتی مایع تیره ای که صورت مرد بزرگتر رو لکه دار کرده بود دید، قلبش یه لحظه از حرکت ایستاد. بعد به برادرش نگاه کرد که گردن و سینه اش با همون مایع غلیظ خیس شده بود.

خون

صدایی بمی شروع به حرف زدن کرد و بکبوم حدس زد مال اون مرد باشه "تو خیلی زیبایی، بکهیون."

[Completed] •⊱ Bloodlines ⊰• Persian TranslationWhere stories live. Discover now