Ch.19 Blemish

305 64 8
                                    

بکهیون پاهاشو روی هم انداخت و اونا رو روی نیمکت گذاشت. به مرد قدبلند رو به روش نگاه کرد که همونطور که لوله ی تفنگ رو روی پیشونی اون فشار میداد با اخم بهش خیره شده بود.

فقط بیست و چهار ساعت از وقتی که کلاب ویاتریکس رو ترک کرده بود می گذشت. و حالا در کمال آرامش توی پارکی نشسته بود و توی فکر بود که این مرد جلوش ظاهر شد. موهای بلوندش رو بالا زده بود، پرسینگ های زیادی به گوشاش بود، تماما مشکی پوشیده بود. یه کت چرمی، یه رکابی، یه شلوار جین کهنه و چکمه های جنگی قدیمی.

اولین کاری که اون مرد کرده بود این بود که تفنگشو به پیشونی بکهیون بچسبونه و بگه "ارباب خون خالصت کجاست؟"

"چه میدونم..." پوزخندی روی لبای بکهیون نشست "حالا اگرم میدونستم، چرا باید به جنابعالی میگفتم؟"

"تو زرنگی. برعکس اون عوضی قبلی که شکار کردم."

بکهیون با این حرف مرد، مکالمه ی پریشب یادش اومد و ابرویی بالا انداخت "خب پس... حدس میزنم تو یی فن باشی. معشوقه ی تائو و خائن خون آشاما. اشراف زاده ای که از خون خالصا متنفره و لقب شکارچی رو بهش دادن."

"تو تائو رو میشناسی؟"

"خب آره، میشناسمش. اون دوستمو به خونمون برگردوند. پس... من کاملا میدونم لحظه ای که بهت بگم اربابم کجاست چه اتفاقی قراره بیفته. و خب قرار نیست اینو بهت بگم."

یی فن یه لحظه به حرفای بکهیون فکر کرد. همینطور به حرفایی که تائو بهش زده بود. الان دیگه شکار کردن خون خالصا اهمیتی نداشت چون تا اونجایی که اون میدونست، فقط والدین تائو و اولین زوج نژاد لویکس با ازدواج اونا مخالف بودن.

نباید اون عوضی اولی رو شکار میکرد. اگه شکارش نکرده بود تائو هنوز پیشش بود. "پس بهم بگو تائو کجاست، وگرنه یه گلوله تو مغزت حروم میکنم."

بکهیون خنده ی خفه ای کرد "اگه منو بکشی که هیچوقت نمیفهمی تائو کجاست نابغه." بدون اینکه اهمیتی به لوله تفنگ روی پیشونیش بده بلند شد "ولی میتونم... باهات معامله کنم."

"چه معامله ای؟"

بکهیون دوباره پوزخند زد و سر تا پای شکارچی رو با نگاهش اسکن کرد. توی لباساش کلی سلاح مخفی داشت و با توجه به حرکات و فرم هیکلش، بکهیون مطمئن بود اون حسابی با تجربه و کاردرسته.

کل روز رو داشت به همین فکر میکرد.

به اینکه، حتی با وجود ترک کردن چانیول، اون هنوزم یه انسان مارک شده بود و خونش عطر خون خالصا رو داشت. تتوی روی گردنشم هیچ کمکی به مخفی کردن این حقیقت نمیکرد. یه روزی، یه جوری، بقیه خون آشاما میفهمیدن خون خالصا زندن و اون موقع، سونگ روک هر کاری میکرد تا اونا رو از روی زمین محو کنه.

و بکهیون به عنوان یه انسان مارک شده ی ضعیف، هدف خیلی خوبی بود... خیلی راحت میشد گروگان گرفتش. اگرچه مطمئن نبود اگه گروگان گرفته بشه چانیول میاد تا نجاتش بده یا نه... ولی هیچکس دلش نمیخواد گروگان گرفته بشه. میخواد؟

[Completed] •⊱ Bloodlines ⊰• Persian TranslationWhere stories live. Discover now