Ch.14 Out Of Control

270 54 1
                                    

"صبر کن!"

بعد از اینکه اون چهار نفر صدایی که منعکس شد رو شنیدن، به طریقی، گرما توی شش هاشون فروکش کرد و نیرویی که نفسشون رو گرفته بود و تمام بدنشون رو توی هوا معلق کرده بود، یه لحظه تحلیل رفت. اما به هر حال اون نیرو هنوزم اسیرشون کرده بود. خفشون میکرد... زجرشون میداد... و شکنجشون میکرد.

لوهان ابرویی بالا انداخت و از کسی که تازه رسیده بود پرسید "شما کی باشین؟" متوجه شد مرد وقتی اون چهارنفر رو معلق توی هوا دید وحشت کرد.

"لطفا دوستامو آزاد کنین. من اونیو ام. رهبر قبیله ی ویاتریکس. اونا برادرای عزیز منن پس خواهش میکنم، اجازه بدین توضیح بدم که سوتفاهمی بین ما و شما پیش اومده." اونیو با ناامیدی التماس میکرد. میدونست با یه حرکت انگشت، اون مرد میتونست چهارنفرشون رو بکشه.

قبل از اینکه لوهان بتونه تصمیمی بگیره، سایه هایی مثل گردباد اونو در بر گرفتن و دو طرفش ثابت شدن و به شکل اصلیشون برگشتن. چانیول و کیونگسو به اونیو خیره شدن درحالیکه بکهیون به سمت چانیول دوید و جونگین کیونگسو رو از پشت بغل کرد. سهون هنوز پشت سر لوهان بود و شونه های اونو گرفته بود.

اونیو یه بار دیگه خواهش کرد "من شما رو به قلمرو خودمون دعوت میکنم. بیاین این موضوع رو با دیپلماسی حلش کنیم."

کیونگسو یه ابروشو بالا داد و پرسید "و چرا ما باید به تو اعتماد کنیم؟ شماها یکی از ما رو تا مرز مرگ بردین. حالا دارین ما رو به قلمروتون دعوت میکنین؟ از کجا بدونیم این یه تله نیس اشراف زاده؟"

"من میدونم شما سه نفر چی هستین. میدونم که خیلی قدرتمندتر از مایین. دعوت کردن شما به قلمرومون برای ما خطر محسوب میشه نه شما چون تا جایی که من میدونم، شما میتونین توی یه چشم به هم زدن من و تمام قبیله ام رو نابود کنین. با این وجود اینجا ایستادم و به مکان خودمون دعوتتون میکنم تا این سوتفاهم رو برطرف کنیم."

چانیول با تمسخر گفت "تو هیچ ایده ای نداری که چه کارایی از ما برمیاد. شاید بهت گوش بدیم و عذرخواهیتو بپذیریم، شایدم اینکارو نکنیم و کل قبیلتو از روی زمین محو کنیم. تو عقل نداری؟"

"من بهتون اعتماد دارم. فقط همین. چون اگه قصد آسیب زدن به ما رو داشتین، میتونستین جوون ترین فردمون رو بکشین ولی اینکارو نکردین. اگه از نجیب زادگان بودین با یه حرکت سر تمین رو از بدنش جدا میکردین اما شما اونو بخشیدین. من باور دارم شما ما رو بی دلیل نمیکشین."

لوهان به چانیول نگاه کرد و منتظر علامتش موند. به هرحال این چانیول بود که با یکی از اونا رو به رو شده بود و بیشتر از بقیه تحت تاثیرشون بود. با یه حرکت کوچیک سر چانیول، لوهان اون چهارنفر رو آزاد کرد و اونا روی زمین افتادن، درحالی که سعی میکردن نفس بگیرن.

[Completed] •⊱ Bloodlines ⊰• Persian TranslationWhere stories live. Discover now