🎬Black Eyed.9🎬

1.9K 390 38
                                    

شرشر آبی که از یکی از اتاقک های توالت به گوش میرسید نشون میداد به جز خودش یه نفر دیگه هم اون توئه. سمت سینک مرمری جلوی آینه رفت و شروع به در آوردن کت و پیراهنش کرد. یه دستمال کاغذی برداشت و خیسیِ شکمشو پاک کرد و بعد از آویزون کردن کتش به قلّاب روی دیوار، با بالا تنه برهنه سمت پیراهنی رفت که تا نصف داخل سینک، فرو رفته بود.

مشغول چنگ زدن به پارچه گرون قیمت لباسش بود که وقتی صدای باز و بسته شدن دری رو از پشت سرش شنید برگشت تا یه نگاهی بندازه. یه مرد جوون و نسبتاً قد بلند، با موهای بالا زدهㅡ از ظاهرش مشخص بود سرش به تنش می ارزه، با این حال طوری که با دیدن پسر نیمه برهنه جلوی سینک بهش زل زده بود، اصلاً مودبانه نبود. بکهیون میتونست از توی آینه مسیر نگاهشو تشخیص بده.

بدون این که اهمیّت بده به کار خودش، مشغول شد. اعصابش داغون تر از اونی بود که بتونه به همچین مسائل پیشِ پا افتاده ای اهمیّت بده. صدای قدم های مردو میشنید که سمت روشویی می اومد و کنارش می ایستاد. از حرکاتش مشخص بود قصدش فقط شستن دست هاشه.

مرد دست های کفی شو زیر شیر آب گرفت. همزمان سرشو بلند کرد و نگاهی به پسرِ کناری انداختㅡ عضلات بازوی باریکش با هرتکونی که میخورد منقبض میشدن و رگه های ریز عضلاتش از زیر پوست نازک و سفیدش کاملاً به چشم می اومدن. شکم تختش به خاطر انحنایی که به کمرش داده بود کمی خم شده بود و باعث میشد پوست اون قسمت جمع شه وㅡ حقیقتاً دیدنی بود.

کنترل نگاهش دست خودش نبود. چشمی گردوند و با رد کردن استخون های بیرون زده کتفش سمت ترقوه های باریکش رفت که با همون چندتا خال ریز به زیبایی تزئین شده بود. بدنش به قدری دیدنی بود که بهش فرصت دید زدن صورت شو نمیداد. هرچند دیدن پارچه مشکی رنگی که دور گردنش بود بهش امیدواری میداد که میتونه حتّی موقع ناله کردن هم میتونه به اون لب های باریک و تاجدار خیره شه.

"چرا به خودت زحمت شستن لباستو میدی. همین طوری خیلی جذاب تری" بکهیون صدای مرد رو از کنارش شنید و سمتش برگشت. لحنش تحریک کننده بود امّا بکهیون فقط چند ثانیه بعد از تحلیل معنی حرفش دوباره سرشو پایین انداخت. همین الانم داشت نقشه قتل یه هرزه دیگه رو تو ذهنش سناریو بندی میکرد و اگه اون عوضی میخواست جای چانیول باشه هیچ مشکلی باهاش نداشت. امّا بازم قبول داشت که هرکسی فرصت یه بار بخشیده شدن رو داره.

دوباره مشغول تمیز کردن پیراهنش شد. لباسش داشت به تار و پودای تشکیل دهنده اش تجزیه میشد اما اون لکّه لعنتی قصد پاک شدن نداشت. "اَه" بکهیون از درد کمرش که به لطف خم موندن سمت سینک خشک شده بود، زیرلب اعتراض کرد و خواست کمرشو صاف تر کنه که با حس دست های گرمی که مثل مار روی پهلوهاش میخزیدن، نگاه شوکه و عصبانی شو از توی آینه به چشم های کسی دوخت که پشت سرش ایستاده بود.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now