🎬Black Eyed.27🎬

1.5K 327 160
                                    

روز مهمونی.

صدای موسیقی و بیت شدیدش، کف زمین رو به لرزه انداخته بود و گفتگوی بلند مردمی که تو سالن بودن، لابلای صدای بلندش گم میشد و فقط برای کسایی که مثل خودشون مست نبودن آزار دهنده بنظر میرسید.

طبیعتاً ووک بعد از این همه سال باید عادت کرده باشه. ولی نتونسته بود. تو اون دورهمی لعنتی که از قضا بکهیون تدارکشو دیده بود هیچ محدودیتی وجود نداشتㅡ واقعاً هیچ محدودیتی!

دود غلیظ و مست کننده ای که تو محیط پخش شده بود بیشتر از گاز الکل، گیجش میکرد. هیچ علاقه ای به بودن تو اون مکان نداشت اما مجبور بود. چشماشو ریز کرد تا بهتر ببینهㅡ فقط زن و مردایی که لای هم میلولیدن به چشم می اومدن. حتی خود بکهیون هم اون جا نبود.

بازم چشم گردوند. بین اون همه آدم پیدا کردن یه نفرِ خاص سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکرد. یقه لباسشو بالا آورد و روی دهن و بینی ش رو پوشوند. از استشمام گازهای اطرافش، کم کم شل میشد. سمت کانتر اون طرف سالن رفت. میتونست دوباره از اون جا شروع کنه و بگرده.

به پشت میز که رسید اول نگاهی به شیشه های چیده شده روی سطح مرمری کانتر انداخت. بعد سمت چند نفری که کنار میز، ایستاده یا نشسته در حال گفت و گو و نوشیدن بودن، برگشت. همشون مشغول بودن و حقیقتاً شانس آورد که برای یه لحظه متوجه کسی شد که بدون توجه به بقیه روی یکی از صندلی ها نشسته بود و طوری که آرنجشو رو میز تکیه داده بود، حسابی خسته و منزوی بنظر میرسید. صورتش سمت دیگه ای بود، پس ووک فعلا از حدسش مطمئن نبود. بهش نزدیکتر شد.

مدل نشستنش باعث میشد یقه کتش کمی کش بیاد و پهنای شونه های افتادشو به خوبی نشون بده. با تردید کمی نزدیک تر رفت. حس میکرد پیر تر از کسی باشه که دنبالش میگرده اما دیدن پوست صاف و سفید صورتش نظرش رو رد کرد.

کریس گیلاسشو سمت لبهاش می برد که با قرار گرفتن دست کسی روی شونه راستش، مجبور شد برگرده. "باید باهم صحبت کنیم" قبل از این که صورتشو ببینه صداشو شنیدㅡ کاملاً بی مقدمه. هرچند براش اهمیت چندانی نداشت. تا چند ساعت دیگه از اون مهمونی میرفت بیرون و نیاز نمی دید با کسی سر صحبت باز کنه. کریس فقط اون جا بود تا بتونه حفظ ظاهر کنه!

برگشت و نگاهی به صورت آشنای مرد انداخت. حدس میزد قبلاً جایی دیدتش اما حالا حوصله فکر کردن به این موضوع رو نداشت. "میشنوم" مرد جواب داد و ووک به دور و برش نگاهی انداخت.

"بهتره خصوصی باشه" حرفش همونقدر که عجیب بود، خنده دار هم بود. با نیشخند محسوسی برگشت و نگاهی به زنی که کنارش، پشت کانتر نشسته بود انداخت. ووک حالا که به طرز نشستنوشون دقت میکرد میتونست متوجه شه که داشتن باهم صحبت میکردن.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now