4.

4.4K 762 31
                                    

میون تاریکی اتاق دستش روی بدنی که پیچ و تابشو از حفظ بود می چرخید و در اخر انگشت هاش تو موهای روشنش مهمون شد...نفس عمیقی از عطر تنش کشید و چشم هاشو بست

خدایانو برای داشتنش شکر کرد

بعد از رقص بدن هاشون تهیونگ زودتر تو بغلش به خواب رفت

چندساعت بود که به صورت خوابش نگاه میکرد و زیباییشو تحسین میکرد؟...اون عاشق همه‌ی وجود موجود تو بغلش بود

دست از نوازش کمر پسر برداشت و بعد از بوسه ی دوباره ای به لب های حجیم شدش زد بدن لختشو از زیر لحاف بیرون کشید

با دقت بدن همسرشو با لحاف پوشوند..خودش هم لباس هاشو پوشید و اماده شد

بی خوابی و دلشوره بهش اجازه ی خوابیدن نمیداد

از صبح منتظر کسی بود که دوستش توی نامه نشونیشو بهش داده بود ولی خبری از اومدنش نبود

مشغول پوشیدن جورابش بود که در اتاق باز شد و جسم کوچیکی واردش شد

-"تهیون؟"

-"آپااا.."

تهیون اروم زمزه کرد و بین پاهای پدرش نشست

-"چرا نخوابیدی؟مگه من نخوابونده بودمت؟"

تهیون خوابالود سرشو به سینه ی تخت یونگی مالید

-"آپا تهیون خواب بد دیده..."

چشم های کوچیکش پر شدن و چونه ش لرزید

یونگی تازه متوجه بینی قرمزش شد..موهای لخت و بلخندشو پشت گوشیی داد و پیشونیشو بوسید

-"پیش آپا تهیونگت بخواب هوم؟"

سری تکون داد و خودشو زیر لحاف پدرهاش مخفی کرد ...قبل از اینکه بیرون بره دوباره صدا زده شد

-"آپا؟"

-"بله؟"

-"نمیخوابی؟"

کنارش نشست و لحافو بالاتر کشید

-"اپا باید بره بیرون...تو پیش اپا تهیونگ بخواب نزار سردش بشه خب؟"

سری تکون داد و تهونگو بغل کرد...حتی در مورد اینکه چرا پدرش لخته هم نپرسید

یونگی لبخندی زد و بعد از بوسیدن هردوشون از اتاق بیرون رفت

***

بین تاریکی کوچه ها قدم زد و توی تاریکی چشم گردوند

وارد قستمی از شهر شده بود که این ساعت به خاموشی رفته و همه جاش تاریک و ساکت بود

با شنیدن صدای قدم هایی خودشو کنار کشید

صدای کسی میومد و انگار درخواست کمک میکرد

از بین کوچه های خالی صدا و دنبال کرد تا به منبعش برسه

-"خواهش میکنم...من چیزی ندارم.."

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎 |✨| 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏 *Where stories live. Discover now