•°•°•pt16•°•°•

1.5K 227 6
                                    

_دکتر الان سه روز میگذره،چرا هنوز بیدار نشده؟
همه نگران تهیونگ بودن و منتظر جواب دکتر

+ضعف جسمانیش خوب شده،اینکه چرا بیدار نمیشه مربوط به بدنش نمیشه.اینطور بگم که.......
شاید......نمیخواد بیدار بشه؟!

_م..منظورتون چیه؟

+یه بخشی از شرایط یه بیمار دست دکتره و بخش دیگش دست خودش
برای اینکه یه مریض خوب بشه باید خودش هم این رو بخواد
من کارهای لازم رو انجام میدم،هر روز هم بهش سر میزنم تا ببینیم چی پیش میاد

از جلش بلند شد و بیرون رفت

سولی:داداش کوچولوی من یوقت خواهرت رو بیخیال نشی!زودی بلند شو. متاسفم خب؟میشه دوباره با وجود اون اخلاق سردت عشقت رو بهم هدیه کنی؟

بزور جلوی اشکهاش رو گرفت تا بقیه شکستنش رو نبینن،بوسه ای روی پیشونی برادش کاشت و همراه بقیه از اتاق بیرون رفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کیم تهیونگ ۸ ساله"
:هی کوفته برنجی! وایستا
بگیرمت مردی

_تهیونگ احمق تو همیشه همینو میگی(شکلکی در اورد و خنده کنان فرار کرد)

جکسون:خسته شدم از بس دویدم،ن...نمیشه یکم....یکم استراحت کنیم؟

اقای کیم(پدر ته) خندید و موهای جکسون رو به هم ریخت:تو از اونا بزرگ تری ولی هنوزم یه بچه ای،چطور اینقدر زود خسته میشی هممم؟فکر کنم باید کلی غذای چرب و چیلی برات بیارم جون بگیری
لبخند درخشانی به پسر زد و بعد اون دوتا رو هم صدا کرد

حالا چهار نفری دور میز تو حیاط نشسته بودن و شیرینی و چایی میخوردن

جکسون بعد خوردن شیرینیش تشکری کرد و از جاش بلند شد
ته:کجا میری جک؟

جکسون لپاشو کشید: به تو چه بچه؟-_-

_مطمئنم بازم میخواد کتاب بخونه!

اقای کیم:خب دیگه بچه ها،بازی دیگه بسه، برید بخوابید ببینم

صدای اعتراز بچه ها بلند شد که با اخم ساختگی اقای کیم کوتاه اومدن

ته از صندلی پایین پرید و دست پدرش رو گرفت:هی کوفته برنجی؟فردا حتما حسابتو میرسم

_تو همیشه همینو میگی ادم فضایی
و سریع فرار کرد

ته:شیطونه میگه......
اقای کیم: حرس نخور ببر کوچولو،یروزی هم تو برنده بازی میشی(تهیونگ لبخند ذوق زده ای زد)....امیدوارم:)
ته:یااااا میکشمت
مشتی به دست پدرش زد و اون رو مجبور به فرار کرد

:هییی تاتا کوچولو دستت به من نمیرسه

بعد کمی دویدن و شکلک دراوردن حالا جای شکار و شکارچی عوض شده بود
تهیونگ بدو سمت اتاقش رفت ولی موفق به بستن در نشد

اقای کیم سریع وارد اتاق شد و سمت پسرش حمله کرد و حالا یه جنگ بالشی شروع شده بود

در اتاق زده شده ولی صدای مدر و پسر به قدری زیاد بود که متوجه صدا نشن
در باز شد و سولی وارد اتاق شد
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد
ته بالشی رو پرت کرد،اقای کیم جا خالی داد و بوم
بالش صاف تو صورت سولی فرود اومد

A rugged road[Vkook]Where stories live. Discover now