chapter 46:engagement

1K 220 55
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه!
***
۲۲دسامبر ۲۰۱۶
دید لویی

لویی:برای چی زنگ زدی مرتیکه؟

سایمون:لوییه عزیزم!حالت چطوره؟

لویی:خودت چی فکر میکنی؟

سایمون:آروم باش مرد!از تشیع جنازه دیگه ندیدمت نگران شدم

لویی:آره میدونم همینطوره برای همینه که بهتر شدم....دیگه چیکار داری؟

سایمون:اگه میتونی بیا دفترم باید باهات صحبت کنم.

لویی:غیر از این بود تعجب میکردم...

تلفتو قطع کردم
واقعا حوصله این یکی رو ندارم

کاپشن یشمی رنگمو از کمد دراوردم و روی تیشرت مشکیم پوشیدم

همین برای یه ملاقات کوتاه کافیه...

النور:کجا میری لویی؟

چشم غره ای رفتم

لویی:به تو چه ربطی داره؟حالا دیگه رفتو اومد منو کنترل میکنی؟

النور:فقط پرسیدم لویی....اگه میخوای پیش هری بری باید بگم که....‌

لویی:النور من هیچ اهمیت فاکیی نمیدم....اگه پیش هریم برم به خودم مربوطه...اینقدر روی مخ من نرو...یکم وضعیتی که دارمو درک کن....

عصبانی از اتاق رفتم بیرون
اما شنیدم النور چی گفت

النور:در هر صورت من میدونستم کجا میری لویی...

طبقه ی پایین فیزی داشت یسری از وسایل باقی مونده ی مامامنو جابجا میکرد
فیزی همیشه دختر کوچولوی مامان بود
اون خجالتی بود و ترجیح میداد بیشتر خونه باشه
برای همین دختره خیلی مامانیی بود
قطعا این برای اون خیلی سخته
به محض دیدن من گفت

فیزی:کجا میری بوبر؟

لویی:یه ملاقات کوچیک دارم....

بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم

فیزی:لباس خیلی کم پوشیدی....اون بیرون بارون داره همچیو با خودش میبره....حتی تو خونه هم سرد شده .....بهتر نیست یه چیزه گرم تر بپوشی؟

لویی:گفتم که یه ملاقات کوچیکه....بعدش سریع میام خونه

فیزی:پیش هری میری؟

با مظلومی گفت

لویی:نه عزیزم.....اجازه ندارم....یه جای دیگه...

فیزی:از هفته ی بعدی چی؟میری پیشش زندگی میکنی؟مارو تنها میزاری؟

چشماش برق میزد
میخواست بهم بفهمونه که بهم نیاز داره

لویی:اگه تو بهم بگی نرو فعلا نمیریم...حتی اگه بخوای هری هم میاد اینجا پیشمون میمونه...البته اگه بخوای

let's dream about those ocean eyes(L.S)(completed)Where stories live. Discover now