chapter 48:i love you

1.1K 221 49
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه!
خدایی کمرم زیر نوشتن این چپتر شکست
***

هری:دیر اومدی خونه...چیزی شده؟

ریون:آره یچیزی هست....بایدم راجبش صحبت کنیم....

هری:اتفاقا منم باید باهات حرف بزنم .

روی مبل نشستیم و هری اول شروع کرد

هری:بعد از اتفاقی که برای جرمی افتاد....با سایمون حرف زدی؟

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم

هری:میدونی که بالاخره باید اینکارو بکنی؟وگرنه خودش زنگ میزنه و اعصابتو خورد میکنه.

سکوت کردم

هری:هنوزم میخوای دوست دختر من باشی؟

ریون:دیگه دلیلی ندارم.....همش برای جرمی بود...

هری:میدونی....اگه این به این معناس که قرار هم خونمو از دست بدم....هنوز میخوام دوست دخترم باشی.....

بهش نگاه کردم

هری:من به تو راز هایی گفتم که به هر کسی نمی گفتم...تو تبدیل به دوست من شدی....برام خیلی کارا کردی....و حالا من قراره دوباره تو این خونه تنها بشم....جایی که لویی ترکم کرد....با کلی خاطرات بد

ریون:شاید دیگه نیازی نباشه که تنها باشی....

هری با تعجب نگاهم کرد

هری:هرجوری حساب میکنم من آخر تنها میمونم...

ریون:راجب همین میخواستم حرف بزنم هری....

گلومو صاف کردم
وقتشه که برم سره اصل مطلب

ریون:ببین من دیگه نمیخوام بهت دروغ بگم تا الان کارای زیادی پشت سرت کردم اما این یکی رو دیگه باید بدونی.....لویی میخواد تورو ببینه....

هری اخمی رو پیشونیش نشست و گفت

هری:من دیگه با اون حرف نمیزنم...

ریون:هری من کلی باهاش حرف زدم....میدونم اون تورو ول کرده اما همیشه یه داستان چنتا زاویه دید داره....شاید حتی اگه باهاش حرف بزنی آروم بشی و بتونی دوباره خودت بشی...

هری:اما اون خودش بهم توضیح داده بود!

ریون:منم بهت ثابت کردم که چرت گفته!

هری سکوت کرد

ریون:ببین هری....دیگه دروغی درکار نیست...میتونستم مثل دفعه ی پیش به زور ببرمت اما به خودت گفتم چون میدونم خودتم حس کردی که این قضیه مشکوک تر از این حرفا بود

هری:نمیخوام دلم دوباره بشکنه....

ریون:بهت اطمینان میدم هری...دلت نمیشکنه....

هری داشت فکر میکرد
گیج شده بود و نمیدونست میخواد چیکار کنه

هری:کجا میخواد همو ببینیم؟

let's dream about those ocean eyes(L.S)(completed)Where stories live. Discover now