chapter 57:your own ocean eyes

1.6K 228 75
                                    


Song:say something

همتونم توی پلی لیستتون دارین و پلی کردنش واجبه!

****

دید ریون

وارد خونه ی هری شدم
سرمو پایین انداخته بودم

پسرا روی مبل تو هال نشسته بودن

هری:ریون!

همه توجهشون به من جلب شد
همه فهمیده بودم که من چقدر شکسته ام...
البته اونا هم حالشون بهتر از من نبود...

لیام:زین کجاست؟

ریون:پیش ل...لویی موند.... گفت....امشب..اونجاست

با گفتن اسم لویی سکوت آزار دهنده ای شکل گرفت

هری:ریون...لو...لویی...

ریون:داره میره....

نایل چپ چپ نگاه کرد

نایل:یعنی چی که میره؟

ریون:برای همیشه میره لس آنجلس.....

لیام:نه نه نه....تومو اینکارو نمیکنه....اون عاشق لندنه!تومو نمیتونه لس آنجلس بمونه!

ریون:میگه دیگه اینجا چیزیو نداره....هرچی داشته رو از دست داده....

ناخودآگاه همه ی نگاه ها سمت هری برگشت
هری حس بدی پیدا کرده بود و لبشو گاز میگرفت

هری:اون...کی میره؟

هری خیلی مظلوم گفت

ریون:فردا....صبح...

هری چیزی نمی گفت
نمیتونست چیزی بگه
اگه حرفی میزد همه اونو مقصر میدونستن
همه مطمئن بودن که اونا خوش بخت میشن...

رفتم پیشش نشستم و دستشو گرفتم

ریون:هری این چیزیه که تو واقعا میخوای؟این که لویی بره؟برای همیشه؟

فقط توی چشمام نگاه میکرد

ریون:هری من خودم دیدم که چطور عاشق لویی بودی!چطور بخاطرش ناراحت بودی،چطور میگفتی دوسش داری!

دستمو روی انگشت حلقه اش کشیدم

ریون:یادت میاد وقتی انگشترتو بهت دادم چقدر خوشحال شدی!اما هنوز حلقه ای دور انگشتت نیست!

هری بغلم کرد و گفت

هری:میدونم ریون....اما من فقط خیلی گیج شدم ...من نمیدونم ...فقط نمیدونم....

ریون:میفهممت هری...تو به زمان نیاز داری...اما گاهی وقتا ما زمان کافی نداریم و اگه نجنبیم برای تصمیم گیری دیر میشه....

هری:همین الانشم دیگه دیره.....خیلی دیر....

هری ناامید بود
اینو می شد از صداش فهمید
اینو میدونستم که دیگه کاری از دسته من بر نمیاد
دیگه نمیتونم کمکش کنم

let's dream about those ocean eyes(L.S)(completed)Where stories live. Discover now