┨Chapter 13├

275 59 100
                                    

پارت سیزدهم

زمان حال
قصر دلفورهسب
وزیر وو- شاهزاده یشینگ

-قربان اینجایین؟

سرش را چرخاند و نگاهش را به کنارش داد.مثل همیشه وزیر وو پیدایش کرده بود

-قشنگ نیست عالیجناب وو ییفان؟

و رو به اسمان تیره اشاره کرد که هنوز ماهش کامل تیره نشده بود.هاله ی نورانی کوچکی از ان در دید بود،اشاره کرد

-من همیشه عاشق دیدن ماه بودم خیلی قشنگ و زیباست.

قبل از اینکه خاطره ی کودکیش از تماشای ماه در دشت را کامل بیاورد،وزیر وو جوابش را داد

-طبیعت جاذبه ی خاص خودش رو داره.همه چیزهای طبیعی رو دوست دارن اما چیز های غیر طبیعی افرادی رو جذب میکنن که شجاعت و کنجکاوی سیری ناپذیری نسبت به بقیه دارند.

-پس من ضعیفم؟چون من هیچ علاقه ای به مسائل غیر طبیعی ندارم،نباید هنوز اینجا باشم،انگار جای اشتباهی ایستادم

-نه قربان،این سرنوشت شماست که میخواد از شما شخصیت متفاوت تری بسازه پس فقط باید قبولش کنین و بخواین انجامش بدین

لبانش را گزید و اهی کشید

-خودتم میدونی من چطور شخصیتی دارم

-قربان چرا فقط منتظر اتفاقات اینده نمیشن؟این بهتر از فکر کردن به گذشته است

-تو خودت میتونی به گذشته فکر نکنی وزیر وو؟

-بله قربان،من فراموشش کردم

-پس من چرا نمیتونم فراموش کنم؟اه

دستانش را به لبه ی سنگی روبرویش تکیه داد و نگاهی به شهر ویران زیر نور ماه انداخت که تنها سایه روشنی از خرابه هایش دیده میشد.

-همه چیز خیلی عجیبه!بازم فکر میکنم من کسی نیستم که این قدرت و مقام مناسبش،هرکسی غیر من

-عالیجناب لطفا سرنوششتون رو قبول کنید این که شما چرا اینجا هستین و چرا این قدرت هارو برخلاف دیگران دارین حتما دلیل محکمی داشته

ییشینگ سرش را تکان داد تا نشان دهد ادامه دادن این بحث چندان برایش جالب نیست :کاری داشتین که دنبالم میگشتین؟

-فکر میکنم یک محافظ پیدا کردیم

-محافظ؟مگه هنوزم وجود دارن؟ مگه همشونو قتل عام نکردید؟

-بنظر منم این عجیبه عالیجناب،شاید ما اشتباه ردیابی کردیم ومتوجه شدیم ..بیشتر روش تحقیق میکنیم

-میترسی اخرش به مرگ من ختم شه نه؟واسه همین انقدر تلاش میکنی؟

وزیر اخم غلیظی کرد.ناراحتیش را میشد از چهره رنگ پریده اش خواند

" My Little Prince  "Where stories live. Discover now