┨Chapter 33├

187 48 6
                                    

پارت سی و سوم

زمان حال
ولیعهد پارک چانیول

چانیول روی دو زانو افتاده بود و نفس نفس میزد. اطرافش تاریکی خالص بود و وز وز های درون گوشش حالا از محیط اطرافش بلند شده بود. صدایی پر از نفرت و خش دار و خفه. تمام بدن چانیول میلرزید و درد میکرد. انگار نفرت صدا وارد تک تک سلول هایش میشد

-بکشش...اگه اون رو نکشی در نهایت خودت کشته میشی

چانیول ترسیده بود، حتی نمیفهمید چرا اینجا بود و چرا همچین صدایی به او دستور میداد، درمانده هر دو دستش را روی گوشش فشرد و سرش را به طرفین تکان داد تا صدا رهایش کند

-بس کن، رهام کن

صدا شبیه فس فس مار، نزدیک تر شده بود

- بکشش..اون باعث همه چی بوده

چانیول بیشتر در خودش جمع شد:

-نمیکشممم..من قاتل نیستممم، چطور باید کسی رو بکشم که بهم صدمه نزدهه؟

-اون بهت صدمه زده...اون با نبودنش بهت صدمه زده..اون بهت خیانت کرده

چانیول بوضوح میتوانست چهره ی زخمی مرد مسافر را پشت پلک های بسته اش ببیند و میدانست همه ی این وز وز ها و صداهای شوم درون وجودش با دیدن او ، پیدایشان شده بود

-من حتی اونو نمیشناسم، چطور میتونه به من خیانت کرده باشه؟

صدا انقدر بلند بود که حتی فشردن دست هایش روی گوش هایش بی فایده بنظر میرسید

-اون نزدیک ترین فرد به توئه، و تنهات گذاشت..تو داشتی توی اون قصر لعنتی جون میکندی تا حقیقت رو بفهمی و اون اینجا زندگی خوبی داشت، اون از وظایفش سرپیچی کرد و اخرین پادشاهو تنها گذاشت ، باید بکشیش

-چانیول شی؟

صدای ضعیف اما شیرین دیگری باعث شد چانیول چشمان بسته اش را باز کند و نگاهش را ناامید در تاریکی بچرخاند. یادش نمیامد این صدا متعلق به چه کسی بود اما حس خوبی به این صدا داشت

-چانیول شی صدام رو میشنوی؟

-بکشش، اون لیاقتش مرگه

–صدای ضعیفش بین تمام زمزمه های منفور باعث میشد قلب چانیول گرم شود، فقط نمیدانست صدا متعلق به چه کسی بود. این صدا را کجا شنیده بود؟

-چانیول شی، خواهش میکنم چشمات رو باز کن!

و بعد صدا زمزمه وار شد

-داری من رو میترسونی، چرا اینطور چشماتو بستی و حرکت نمیکنی؟

چانیول گیج نگاهی بخودش انداخت. چشمانش باز بود و بدنش دو زانو نشسته بود. چرا آن صدای شیرین انقدر ترسیده و لرزان بنظر میامد؟

" My Little Prince  "Where stories live. Discover now