┨Chapter 49├

207 48 23
                                    

پارت چهل و نهم

زمان حال
ولیعهد بیون بکهیون

ولیعهد بیون،درمانده به خز های گردن گرگ چنگ زده بود، چشمانش را بسته بود و صورتش روی سینه گرگ فشرده میشد، گرمای بدن گرگ را از روی خز های نرم بدنش میتوانست حس کند.

صدای ضربان قلبش را میشنید،صدایی که با کوبش خاصی در گوشش میکوبید و انگار با هرکوبش دست نوازشی روی موهای ولیعهد میکشید تا ارام شود و اشک نریزد.

نفس های گرم گرگ روی کمرش فرود میامد و کمی مورمورش میکرد.ولیعهد که کمی بخودش مسلط شد، چنگ انگشتانش را از خز های پشت گردن گرگ باز کرد و ارام خز هایش را نوازش داد و با انگشتانش شانه زد.

صدای خرخری که از ته گلوی گرگ بلند شد نشان میداد تا چه حد ازین حرکتش خوشش امده بود، برای همین ولیعهد کمی در اغوش گرگ وول خورد تا وسعت بیشتری از کمر گرگ را نوازش بدهد.

با خرخر دیگری که شنید، کمی خنده اش گرفت، بین بغض عجیبی که در گلویش لانه کرده بود، لبخند شیرینی روی لبهای زیبایش نشست، کمی سرش را از اغوش گرگ بیرون کشید تا به چشمان زردش خیره شود.

چشمان گرگ برق عجیبی داشت، شاید میشد موج عجیبی از شادی را در ان دریای زرد و درخشان پیدا کرد.

بکهیون با دیدن چشمانش، نفسش را حبس کرد و به انعکاس خودش در چشمان گرگ خیره شد و گرگ هم به چشمان اشک الود و پف کرده ی ولیعهد نگاهی انداخت.

بکهیون دستش را روی پیشانی گرگ کشید و لبخندش گرم تر شد.

-تو ترسناک نیستی امپراطور،ترس چیزی نیست که با دیدنت به ذهن هرکسی میاد

بکهیون دستش را پایین تر اورد و زیر پوزه ی گرگ گذاشت.

-اطاعت و فرمان پذیری چیزیه که تو از خودت بازتاب میکنی،هرکسی تو رو تو این حالت ببینه میخواد تسلیمت بشه و ازت اطاعت کنه

بکهیون از روی زمین بلند شد و خاک لباسش را تکاند و بعد دستش را روی سینه اش گذاشت و تا کمر جلوی گرگ زیبای مشکی، خم شد

-چون تو لایق اطلاعت کردنی،تو مظهر قدرت و حاکمیتی

ولیعهد کشور تا کمر برای فرمانروایی دیگر خم شده بود، تسلیم و مطیع

چانیول به نیمه ی انسانی اش اجازه برگشتن داد و نیمه ی حیوانی اش در کالبدش مخفی شد. چشمانش هنوز برق زرد رنگ خاصی داشت و تکه ی جلویی موهایش که سفید بود،حالا پریشان در صورتش ریخته بود.

موهای مشکی بلندش تا بالای ارنجش میرسید؛براق و ابریشمین بنظر میامد.

باد ملایمی وزید و کمی برگ های بید مجنون را تکان داد.
امپراطور کمی جلوتر رفت تا به چهارقدمی ولیعهد رسید و دست راستش را سمتش دراز کرد.

" My Little Prince  "Where stories live. Discover now