10 (nice to meet you)

1.5K 217 183
                                    

تصمیم گرفتم بالاخره از رو تخت بلند شم تا زیرم کپک نزده!
علاوه بر اینکه تمام شب گذشته رو با همون لباسای پارتی سر کرده بودم و خوابم برده بود!
و مطمئنا که...تهیونگ نمی تونست در این مورد کمکی به من بکنه!
ایششش! با یادآوری خاطرات شب گذشته که قرار بود خودم ، با دستای خودم ، لباسامو جلوی جونگ کوک و شایدم هردوشون دربیارم ، مثل دیونه ها ، وسط اتاق ، سرخ و سفید شدم!
چقدر خوب بود که تهیونگ الان خونه نبود! وگرنه منحرف بودنم از طرفش مهر قطعی می خورد!
یهو با یادآوری اینکه امروز صبح، صبحانه رو "تهیونگ" درست کرده، ذوق زده و کنجکاو شدم و با این فکر،سریع لباسامو عوض کردم و از اتاق بیرون زدم!(دوش موشم که هیچی! -_-)

با دیدن صحنه ی جلو روم دچار شگفتی شدم!
"اموو! یادم باشه از این به بعد هفته ای یه بار مست کنم!"
یه میز رنگارنگ! بذار ببینم چیا تدارک دیده ....امم...چای، پنکیک، نیمرو، یه ظرف که توش اسلایسای میوه بود و ..."آب پرتقال" ! شت! با آب پرتقال خاطره ی خوبی ندارم!

با هیجان پشت میز صبحانه نشستم و کنجکاو بودم ببینم دست پخت تهیونگ چجوریه!
آیگووو! این بشر همه چیزش عالیه! ظاهرش ! کیوتیش! جذابیتش! حتی وقتی که بداخلاق و مثل گاو نر،عصبانی و وحشی میشه! سیکس پکاش! و...اهم* بهتره بیشتر از این پایین نرم!
و حالا هم که به جذابیتا و آپشنای روش،آشپزی هم اضافه شده بود!
لعنتی! اون یه پک کامله! خوش به حال کسی که قراره در آینده باهاش باشه! و اون فرد احتمالا....جونگ کوکه!
با یاد آوری اسمش دوباره داغ دلم تازه شد!
"جونگ کووووک!" لعنتی تو باید تو زندگی قبلیت یه کشورو نجات داده باشی!"
و منم باید یه قاره رو به فنا داده باشم! که دوست پسرم گِیه و رقیب عشقیمم انگار از بهشت پرت شده پایین و جذابیتش چشم آدمو میزنه!

"هعی..! بیخیال..!"
بازدم بلندی کردم و تصمیم گرفتم یکم از نیمروی تهیونگ پز رو بخورم!(کوفتت شه! -_-)

_ عوووق!(اه! انگار واقعا کوفتش شد-_-) این دیگه چه جهنمیه؟! الان این نیمروئه و نمک ادویشه یا نمکه و نیمرو بهش اضافه کردن؟!

نظرم عوض شد! اون همه چیزش عالیه! به جز آشپزیش! دیگه هیچ وقت مست نمی کنم!
"راستی! بذار یه پیام بهش بدم...حالا که فکرشو میکنم ، بهم نگفت کجا میره یا کی برمی گرده!"

تو قسمت مخاطبینم دنبال اسمش گشتم و روی "king of fashion " ضربه زدم!

• هوی تهیونگ! کی برمی گردی ؟!
سریع نوشت: ...king of fashion is typing
•چی شده..؟! انقدر سریع دلت برام تنگ شد؟! آیگووو!
چشمامو تو حدقه چرخوندم! " خودشیفته!"
•نه! فقط میخوام ببینم خوشیم قراره کی به پایان برسه!
• امم..مطمئن نیستم..احتمالا تا ۶ و۷ کارم طول بکشه!
• آهان اکی!
• راستی...صبحانه چجوری بود؟! مزه بهشت میداد نه؟!
با خودم فکر کردم :" آره لعنتی! واسه یه لحظه بهشتو جلو چشمام دیدم!" اما دلم نیومد بزنم تو پرش و به دروغ تایپ کردم:
• آرههه..! عالی بوود! واقعا مرسی!
• خوشحال باش که منو داری! از این به بعد صبحونه ها با من!
سریع تایپ کردم:
• آنییییی! زحمتت میشههه! از اولم قرار بود تقسیم وظایف کنیم! من آشپزی رو خیلی دوست دارمم...جِبللل.....!
شدیدا داشتم برای زندگیم تلاش می کردم!
• اکی...اگه اینطوره پس پا خودت! فعلا!
•فعلا!
"هووف! خدایا شکرت!"
یهو یه فکری به سرم زد! می تونستم از این فرصتی که تهیونگ خونه نیست،استفاده کنم و برم خرید و بعدم به عنوان تشکر و البته جبران دیشب،براش شام بپذم!
از این فکر خودم خرسند شدم و به خوردن چند تا اسلایس میوه و چای قانع شدم و سریع حاضر شدم که برم بیرون!
*************************
" از دیدگاه سوم شخص"

Play With MeWhere stories live. Discover now