_راحت باش می هی ...از این به بعد اینجا خونه ی تو هم هست ...!
جیمین گفت در حالی که جلوتر از من وارد خونه شده بود و دستش روی کلید برق بود.
با فشار دادن کلید ، روشنایی جای تاریکی رو گرفت و یه خونه ی مجلل که معلوم بود حسابی خرجش شده ، پدیدار شد!
جیمین لبخند دندون نمایی به چهره ی بی حالم زد :
" بفرمایید....اینم خونه ی جدیدتون ..!"
همونطور که در حال دید زدن اون محیط جدید بودم ، بدون اینکه به جیمین نگاه کنم گفتم :
" جیمیناا..فقط برای امشب قراره مزاحمت شم..یادت نرفته که..خودم یه خونه ی اجاره ای دارم که خیلی وقته ازش استفاده نشده...اونم به خاطر هیونگ کی و ...
یکم مکث کردم و دوباره ادامه دادم :" بعدم به خاطر مراقبت از تهیونگ....ولی حالا که همه چیز تموم شده..فکر نکنم دیگه جای نگرانی باشه...!"
جیمین نگاهشو به نقطه ی دیگه ای غیر از چشمام دوخت و سعی کرد خودشو سرگرم روشن کردن کلید های برق نشون بده :
" اما بازم با اطمینان نمیشه گفت که خطری تهدیدت نمی کنه...درسته که اون موقع هیونگ کی رو تحویل پلیس دادم و بهش گفتم که دیگه اطراف تو پیداش نشه...با این حال...اون آدمی نیست که به این راحتی حرف کسی رو گوش بده ...
اونم یکم مکث کرد و دوباره بعد از وقفه ی کوتاهی ادامه داد :
" علاوه بر اینکه الان دیگه تهیونگم به لیست افراد مزاحم اضافه شده..اون از جای قبلیت خبره داره..پس بعید نیست اگه بخواد مزاحمت بشه و اذیتت کنه...!"
_ جیمین...اون یه آدمه دروغگوئه...ولی عوضی ..نه!
مصمم تو چشمام خیره شد :" از کجا انقدر مطمئنی؟!"
نتونستم جوابشو بدم و فقط همونطور خیره سرجام بهش چشم دوختم !
از سکوتم استفاده کرد و ادامه داد :" به عنوان کسی که بیشتر از تو باهاش زندگی کرده..مطمئنا من بهتر می شناسمش تا تو !"
دهنم بسته شده بود و زبونم لال!
منطقم بهم می گفت که جیمین درست میگه..بالاخره اون باید بهتر از تو تهیونگ رو بشناسه....!
ولی قلبم نمی تونست چیزایی که شنیده بود رو باور کنه!
لبمو داخل دهنم کشیدم و رو به جیمین گفتم :
" آه...من دیگه هیچی نمی دونم...شایدم تو درست بگی ..شایدم نه..فقط الان می خوام بخوابم!"
برای چند ثانیه تو چشمام خیره شد و بعدم لبخند خسته ای روی صورتش پدیدار شد!
گمونم اونم مثل من خسته بود!
" راست میگی...باید خیلی خسته باشی...بیا دیگه راجع به این چیزا حرف نزنیم!"
YOU ARE READING
Play With Me
Romanceژانر : عاشقانه ، طنز ، هیجانی ، معمایی "تموم این مدت فکر میکردم این منم که دارم بقیه رو بازی میدم، غافل از اینکه خودم داشتم این وسط بازی داده می شدم!" " این بازی رو من به خواست خودم شروع نکردم ! ولی مطمئنا به خواست خودم تمومش می کنم ! " به دنیای اتف...
