طلسم لبخند این داستان :بهترین دوست

720 173 48
                                    

به راستی چیست آن حس دلتنگی که ازش میگوییم؟

آیا همان اشک آسمان شب با پوشش باران در نبود ستارگانش است 

یا سکوت خورشیدی که بارها برای دیدن ماهش به رویا  و مرگ چنگ زده؟

.......

 صبحی ابری بود،آسمون تیره تر از همیشه شکافته بود و افکار پیچ در پیچ ذهن جیمین رو رها نمیکردن ،تا صبح خوابش نبرده بود

چندبار دور باغ پشتی قدم زده بود تا آروم تر بشه  اما تاثیری نداشت،بی فایده بود ،قدم زدن و دراز کشیدن بین درخت ها ،فکر کردن به هر چیز دور و نزدیک واقعیت رو تغییر نمیداد،کیم یونگی الان اونجا بود ،توی عمارت رو به رویی ،خوابیده یا بیدار فرقی نداشت اون بعد از اتفاق دیشب و اون حرف ها آرامش رو از چشمهای جیمین دزدیده بود.

قدم میزد و میگفت شاید مست بوده شاید مثل همیشه شوخی میکرده

صدها شاید و ممکنه ،شک وگمان ،بین همه اون حرفها یک جمله هربار بدنش رو سوزن سوزن میکرد و میسوزند

"هنوزهم مثل گذشته....میدرخشیی خیلی زیبا و باشکوه....یونگی ...این چیزیه ک تو از این به بعد صدام میکنی"

نمیتونست کنارهم بچینشون و به جواب واضحی برسه،ارباب جوان خیلی تغییر کرده بود ،کسی نبود که جیمین میشناخت ،همه چیز در عین سادگی مهم بود و پیچیده.

نمیتونست دربارش به تهیونگ بگه به هیچکس ،این بیشتر یه راز بود ،که آرزو میکرد نباشه همش یه شوخیه مضحک و موقتی باشه ،حتما شوخیه امروز همه چی مثل قبل میشه و جیمین برای اون  همون جیمین گذشته خواهد بود و ارباب جوان ارباب جوان..

توی گلخونه مشغول سر و سامون دادن گلهای خشکیده  که عمرشون رو به پایان و زوال بودن،بود و حالا فکرش از صبح آزادتر شده بود به قدری که تونسته بود با آواز آرومی که همیشه با تهیونگ میخوند منحرفش کنه.

اما خیلی طولی نکشید که صدای نونا اونو از گلخونه و رویاهاش دوباره به دنیا حقیقی برگردوند

"اینجایی جیمین...همه جارو دنبالت گشتم...خدای بزرگ"

"چیشده نونا؟متاسفم از صبح اینجام،مدتیه که حسابی از سر و رو افتاده ،اومدم بهش یه سامونی بدم"

"اشکالی نداره جیمین ..خداروشکر پیدات کردم..حاضر شو خیلی وقت نداری"

جیمین دستکش های کهنشو کنار گلدون رها کرد و روی پیش بندشو تکون داد 

"چرا باید حاضر شم؟کجا قراره برم؟خریده جدیده؟"

"یه جورایی..ارباب کوچیک میخوان برن برای خرید لباس..گفتن بهت بگم آماده شی که همراهش بری"

با شنیدن اسمش خشکش زد و خودشو جمع کرد

"ارباب یونگی؟"

"پس کی جیمین...یا چه سوالهایی میپرسی..سریع حاضر شو"

Black Swan ∥ Vmin [Completed]Место, где живут истории. Откройте их для себя