PART 5

312 33 2
                                    

لحن پر بغض چان و چشمای خیسش اونو به خودش اورد.
چانیول:ب..بکهیون...دوست دارم.
و بکهیون زمانی به خودش اومد که دستای چان دور صورتش قاب شده بود و لبای داغ و خیسش روی صورتش کوبیده شده بودند.
شوکه از حرکت یهوییش تنها تونست به چشمای بستش زل بزنه.هضم اتفاق های در حال رخ داد سخت از اونی بود که بتونه کنار هم بچینتشون.حس زبون داغ و هوس انگیز پسر قد بلند دور لب های بستش اونو شل کرد.نمیدونست چرا ولی انگار بدنش داشت واکنش نشون میداد.چشماش رفته رفته درشت شد. تنش گر گرفت.این همون دقایقی بود که کل عمرش تصور بوسیدن یک نفرو داشت!؟
"الان باید چیکار کنم؟"
سوالی بود که از خودش پرسید.واقعا باید چیکار  میکرد؟با کسی که تظاهر به عاشق بودنش میکرد باید چه رفتاری نشون میداد؟اونا توی سک/س حتی ی بار هم همو نبوسیده بودند و بکهیون بابت این بوسه شوکه شده بود.

به صورت نزدیکش خیره شد.از پشت پلک های بسته ی اون قطره اشکی راهشو  روی صورتاشون پیدا کرد. به لبهاشون رسید.اونا رو خیس کرد.
چانیول لبخند غمگینی زد.همزمان با خیس شدن لب هاشون پلک های خیسش از هم جدا شدن و به چشمای ریز جلوش که حالا باز شده بودند و با تعجب نگاهش میکردند زل زد.خیلی آروم عقب کشید و سر بکهیونو جلو و روی سینش قرار داد.

با لحن بغض داری لب زد:دروغ نگفتم بکهیون.خودت بهش گوش کن.
بکهیون چشماشو بست و سعی کرد به تپش های مرگ بار قلبش که کنار گوشش بودند توجه نکنه.این امکان نداشت.
دروغ نگفته بود؟یعنی واقعا توی این همه مدت عاشقش بود؟

لبشو گزیید.حسی بدی داشت.حس درد...چشماشو به پایین هدایت کرد و با چیزی که دید بهت زده عقب کشید.
دیدن عضو برامدش از روی شلوارک تنها چیزی بود که اون لحظه نمیخواست.تحریک شده بود.درد شدیدی باعث شد به کمر چانیول چنگ بزنه.
لعنت..این دیگه چی بود؟

چانیول با تعجب پسر کوچیک ترو عقب کشید.با صورت درهمش مواجه شد.
چانیول:چی شده؟
چشمای بکهیون دوباره اشکاشو روونه کردند.درد هر لحظه بیشتر میشد و هر ثانیه سفت شدن عضلاتشو حس میکرد.چه اتفاقی داشت میوفتاد!؟
چانیول با استرس چشمی توی اتاقک کوچیک چرخوند و روی بطری جلوش و پودری که کنارش ریخته بود،ثابت موند.
چانیول:نه...اونا چیکار کردند؟
به بکهیون که هر لحظه بیشتر توی خودش جمع میشد نگاه کرد.
چانیول:لعنت بهت...لعنت بهت.برای چی به ی بچه مایع تقویت جنسی میدی؟
بکهیون برای بار دوم به پیراهن پاره و خونی چانیول چنگ زد و بهش فهموند درد امونشو بریده.راهی برای نفس کشیدن میخواست.
چانیول انگشت های یخ زدشو گرفت و نالید:چیکار کنم؟هوم؟...بهم بگو!

همزمان با تمام شدن جملش در به شدت باز شد.
کای:چان...پلیسا اومدن..باید فرار کنیم.
با عصبانیت داد زد:نه نه...الان نه لعنتی.
کای:عجله کن چان...عجله کن.
و بعد به سمت بیرون دویید.چانیول نگاه پر از استرسی به بکهیون انداخت که بهش نگاه میکرد و منتظر عکس العملش بود. لبشو محکم گزیید و لب زد.
چانیول:متاسفم.
دستشو به زیر زانوی های لرزون بکهیون برد و توی ی حرکت بلندش کرد.چشم های اون از دردی که بهش وارد شده بود درشت شدند.بدنشو سفت و سعی کرد با این کار دردشو کم کنه.

 ** ONE SIDED LOVE **Donde viven las historias. Descúbrelo ahora