Chapter-08 [The One That I Love]

461 195 7
                                    

دلیل هفتم-کسی که دوست ـش دارم؛

تمام پسر و دخترای داخل مدرسه همه و همه از پارک چانیول خوششون میومد و در این شکی نبود!
فکر کنم همه علاقه ها بخاطر این بود که، چانیول مثل بقیه پسرا یه عوضی به تمام عیار نبود و تعادل خوبی تو رفتارش داشت!
بکهیون میتونست قسم بخوره روزی بدون شنیدن صحبت های بقیه راجب چانیول نمیگذره و همه راجب چشم های فاکی سبز رنگ چانیول صحبت میکنن اما با وجود تمام افرادی که روش کراش دارن تا حالا با کسی وارد رابطه نشده و حتی شایعه ای هایی هم هست که اون هیچ تمایلی به هیچ جنسی نداره اما همه چیز تو یکی از روزها تغییر پیدا کرد.
بکهیون وارد مدرسه شد و چانیول رو مشغول صحبت کردن با یکی از دخترها دید، حتی یه آدم نابینا هم میتونست حدس بزنه که دارن لاس میزنن...بکهیون سعی کرد متوجه حرفاشون بشه اما دخترای دیگه مشغول غر زدن بودن و همین باعث شد بکهیون به حرف هاشون گوش کنه؛
"این منصفانه نیست...تمام این دو سال رو میخواستم باهاش صحبت کنم اما چانیول هیچ توجه ای بهم نمیکرد..."
"اون دختر واقعا خوش شانسه.."
"میکشمش..."
بکهیون توجهی نکرد و در لاکرش رو بست و از اونجایی که اولین کلاسش انتهای راهرو بود باید از بغل چانیول و دختر مو قرمز رد میشد.
نفس عمیقی کشید و شروع به حرکت کرد و زمانی که به چانیول رسید، اسمش داخل سالن ساکت پیچید؛
"بکهیون؟!"
بکهیون برگشت و نگاهی به چانیول انداخت و پشت سرش دختری که میخواست بکهیون رو بکشه و بدون تردید شروع به اعتراض کرد؛ "هی چانیول؟؟ مگه قرار نشد امروز باهام بیای سرکلاس؟!"
چانیول بدون حتی نگاه کردن به دختر پشت سرش زمزمه کرد؛ "بمونه برای فردا پونی!"
"باشه اصلا هرچی!!"
دختری که اسمش پونی بود با حرص قدم برداشت و از سالن خارج شد تا اینکه بکهیون خندید و به حرف اومد؛ "بگو ببینم الان اون دختررو بخاطر من پیچوندی؟!"
چانیول مستقیم به چشم های بکهیون زل زد و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد، بکهیون حس کرد گونه هاش دارن قرمز میشن بخاطر همین فورا جواب داد تا بحث رو عوض کنه؛ "ولی من واقعا دوست داشتم با مشت بزنم تو صورت دوست دخترت...ندیدی من و چطور نگاه میکرد که!"
چانیول خندید و سرش رو به نشونه منفی تکون داد؛ "اون دوست دخترم نیس بکهیون.."
بکهیون صداش رو بالا برد؛ "آآآآ...پس تو با هرکی که بخوای تو راهرو مدرسه به همدیگه میچسبید؟!"
"نه...اون خودش شروع کرد، من فقط سعی کردم مودب باشم!"
بکهیون از حرص فشار انگشت هاش رو دور کتاب هاش زیاد کرد و غر زد؛ "میتونستی هولش بدی کنار.."
بکهیون متعجب از رفتارش بیخیال شد...اینطور نبود که چانیول برای اون بود؛ "ولش کن اصلا...بیخیال!"
چانیول چیزی نگفت و لبخندی زد؛ "من خودم یه نفر دیگه رو دوست دارم!"
ابروهای بکهیون بالا پریدن و کنجکاوانه به چانیول خیره شد؛ "کی؟!"
چانیول پوزخندی زد و شونه هاش رو بالا انداخت؛ "یه نفر دیگه..."
بکهیون زمانی به خودش اومد که متوجه شد چانیول به سمت انتهای راهرو حرکت میکنه.
فورا به سمتش دوید و به بازوش چنگ زد و چانیول رو مجبور کرد تا برگرده؛ "بهم بگو...از کی خوشت میاد؟!"
چانیول با چشم های سبز رنگش به بکهیون خیره شد و همین باعث شد ضربان قلب بکهیون دوباره شدت بگیره، چانیول کمی خم شد و دم گوش بکهیون زمزمه کرد؛ "یکم دیگه صبر کن...بهت میگم!"

T.R.N.T.D"CB"(تمام شده)Where stories live. Discover now