1st : flower shop

1.4K 271 12
                                    

هوسوک همیشه انواع ادم های مختلفی رو که به گل فروشی‌اش میان رو میبینه بعضی‌هاشون خوشحالن و بعضی‌هاشون هیجان‌زده ، بعضی‌هاشون مضطرب و عصبی‌اند و بعضی‌ها ناراحت اما همه‌ی مشتری‌هاش یه نقطه‌ی مشترک با هم دارند اون هم اینه که همه‌اشون برای کسایی که عاشقشون هستند یا به انها اهمیت میدند گل میخرند.

یه هفته از موقعی که یونگی از ارتش مرخص شده میگذره و اون داره زمانی رو که آزاده به بهترین شکل سپری میکنه و در تمام این مدت ریلکس بوده و استراحت کرده چون میدونه این وقت های آزادش واقعا براش باارزشن و قصد نداره هدرشون بده.

تو راه گل فروشیه که سفارش دوستش نامجون رو تحویل بگیره. نامجون بالاخره میخواست از عشق زندگیش خواستگاری کنه و یونگی کسی بود که برای تحویل گرفتن گل خواستگاری انتخاب شده بود.

ماشین رو جلوی گل فروشی پارک میکنه و پیاده میشه سریعا وارد مغازه میشه و زنگ بالای در مغازه رو به صدا در میاره ، همزمان با ورودش بوی گل‌ها مشامش رو نوازش میکنه ، هر کدوم از گل‌ها عطر متفاوتی داره ولی عطر همه‌اشون باهم واقعا عالیه. همه جا رو نگاه میکنه و تنوع گل‌ها نظرش و جلب کرده. گل‌ها در سایزها و شکل‌ها و رنگ‌های متفاوتی وجود دارند.

از اون همه زیبایی به شدت متحیر شده و نمیفهمه که دو چشم بهش خیره شده ، به محض شنیدن صدای سرفه‌ای برمیگرده و پسری که واقعا زیبا با موهای نارنجی رو میبینه که بهش لبخند میزنه.

پسر مو نارنجی " سلام تو این روز زیبا چطور میتونم کمکتون کنم؟ " و لبخند درخشانی بهش میزنه.

یونگی با خجالت سرفه مصلحتی‌ای میکنه " اوه ... امممم ... خوب ... دوستم ، کیم نامجون ،ازم خواست که برای گرفتن گل‌های سفارشی‌اش به اینجا بیام. "

" اوه ، بله بله ، سفارشتون اون پشت آماده‌است . اجازه بدید الان براتون میارم. "اینو گفت و رفت تا دسته گل رو بیاره.

یونگی در حالی که منتظر دسته گل بود به دری که پسر مو نارنجی واردش شده بود نگاه میکرد و با خودش فکر میکرد * چه لبخند زیبایی داره *

" بفرمایید. اینم از دسته گل زیبای لاله که کیم نامجون شی سفارش داده بود " پسر اینجوری اومدنش رو اعلام کرد و در حالی که یه دسته گل زیبا دستش بود و همچنان لبخند درخشانش روی لبش بود به سمت یونگی اومد.

این بار یونگی با خودش فکر کرد * این پسر دیگه زیادی خنده‌ رو هستش * با همین افکار پول دسته گل رو پرداخت کرد و گل‌ها رو به دست گرفت و تشکر کرد و اون پسر هم لبخندی درخشان تر از قبل بهش زد و خواهش میکنمی گفت.

یونگی داشت سوار ماشینش میشد که دیدپسر از مغازه بیرون اومده و براش دست تکون میده و در همون حال داد میزنه " لطفا بازم به اینجا سر بزن " یونگی اهمیت زیادی نمیده و دست کوتاه و سرش رو به نشانه احترام براش تکون میده اینجوری بی‌ادب به نظر نمیرسه.

سوار ماشین میشه و به سمت مقصد بعدیش حرکت میکنه.

.................................................................................

خب ، سلام بچه ها اینم اولین بوک ترجمه‌ای منه که پابلیش میشه. نمیدونم چند نفر وقت میذارن و میخوننش یا چند نفر دلشون میخواد ببینن که تو چپتر بعدی چه اتفاقی میوفته ولی من خودم چون این بوک رو دوست داشتم به عنوان اولین بوک پابلیش شده اینجا قرارش میدم و امیدوارم که هر کی که میخوندش دوستش داشته باشه😊😊

مرسی از خوندن بوک من .💖
پریساتیس!

Roses & Guns / Sope (Translated)Where stories live. Discover now