گذشته

193 46 0
                                    


جیمین بعد از گذاشتن لیوان ها روی میز، کمی رو کاناپه عقب رفت و به پشتی کاناپه تکیه داد. دستهاش رو روی پاهاش به هم قلاب کرد.

هوسوک درست کنارش روی کاناپه نشسته بود و به جیمین نگاه میکرد.

جیمین نمیدونست ماجرا از چه قراره پس هیچ چیز در ذهنش نبود که بتونه بحث رو شروع کنه و هوسوک نگران بود که چطور بحث رو شروع کنه تا جیمین کمتر نگران شه. در آخر فکر کردن رو کنار گذاشت چون نمیتونست به هیچ نتیجه ای برسه و شروع به حرف زدن کرد.

هوسوک: جیمین...

صدای هوسوک کمی خش دار و دو رگه شده بود پس مکث کرد و کمی صداش رو صاف کرد.

جیمین نگاهش رو از انگشتهاش گرفته و به هوسوک داده بود.

هوسوک: راستش جیمین... نمیدونم از کجا شروع کنم که بگم چرا و چی شده که قراره جین هیونگ مدتی رو اینجا بگذرونه چون خودمون هم کاملا از ماجرا خبر نداریم و هنوز دنبال جوابیم ولی خیلی چیزها رو باید برات تعریف کنم. قبل از اون یه دنیا سوال دارم که میخوام ازت بپرسم و امیدوارم بهم جواب بدی.

هوسوک مکث کرد تا تاثیر حرفش روی جیمین رو ببینه و جیمین با بالا و پایین کردن سرش جواب هوسوک رو داد.

هوسوک نفس عمیقی کشید تا بتونه دامه بده.

هوسوک: جیمین... ما هیچی از تو نمیدونیم. البته هیچی به جز اسمت! جین هیونگ سعی کرده بود با تصویر نگاری مطمئن شه که سابقه ای ازت توی لیست گمشده ها نباشه ولی هیچی پیدا نکرد. خودمم بعد از شنیدن حرفهای جین هیونگ کمی کنجکاو شدم و پیگیر ماجرا. نه تنها هیچ جا اسمی ازت به عنوان گمشده نیست بلکه کلا هیچی نیست. هیچ سابقه ای و هیچ اطلاعاتی. اصلا انگار نه انگار که وجود داری! ولی وجود داری جیمین. الان جلوی من نشستی. پس چرا من نمیتونم هیچی پیدا کنم! ما باید بدونیم. نه! من باید بدونم که تو خانواده ای داری که دنبالت بگردن یا نه. جیمین من دلم میخواد ازت محافظت کنم ولی وقتی از هیچی خبر ندارم نمیدونم که باید منتظر چی باشم. اگر مدام غافل گیر شم نمیتونم درست مواظبت باشم. جیمین میدونی که میتونی بهم اعتماد کنی. هر چی هم که باشه...

هوسوک مکث کرد و به جیمین نگاه کرد و منتظر موند تا اون شروع به حرف زدن کنه.

جیمین هیچ حرفی نزد و در عوض بدون مقدمه ناگهان شروع به گریه کرد.

دستهاش رو دور بازوی هوسوک حلقه کرده بود و عمیقا گریه میکرد.

هوسوک جیمین رو توی آغوشش کشید و جیمین هم به پشت لباس هوسوک چنگ زد.

هوسوک: جیمین! چیشده؟!

جیمین بیش از پیش لباس هوسوک رو توی مشتش فشرد و هوسوک هم حلقه دستهاش رو دور جیمین محکم تر کرد.

You're Not AloneOù les histoires vivent. Découvrez maintenant