هیونگ

206 44 2
                                    


جین قهوه ساز رو روشن کرد.

تنوع غذایی که آشپزخونه هوسوک رو در بر گرفته بود شگفت زدش میکرد.

هوسوک علاقه ای به خوراکی های شیرین نداشت ولی حالا هر طرف از آشپزخونه رو که نگاه میکرد پر از انواع بیسکوییت و شکلات‌هایی بود که حتی جین هم بعضی از اون‌ها رو نمیشناخت و قبلا امتحانشون نکرده بود.

شاید اگر چند هفته پیش کسی به این آشپزخونه سر میزد باور نمیکرد که آشپزخونه یه خونه مسکونی باشه.

یک قهوه ساز، دوتا ماگ و چندین بسته قهوه تنها موجودی های آشپزخونه بودن.

اما حالا! یخچال پر از انواع خوراکی و نوشیدنی بود که اکثر اون‌ها شیرین بودن.

جین مطمئن بود که جیمین علاقه زیادی به خوردنی های شیرین داره چون محال بود همه اینها متعلق به هوسوکی باشه تنها نوشیدنی روزش چندین ماگ قهوه تلخ پشت سر هم بوده که جین مطمئن بود میتونه جزو مزخرف ترین نوشیدنی ها باشه.

نگاهی به کابینت ها انداخت که پر از انواع ظروف شده بودن. بعضی از اونها حاوی چندین نوع مختلف از ادویه جات بودن که جین رو به فکر وامیداشت که دقیقا چه کارایی میتونن داشته باشن وقتی هوسوک و جیمین توی تمام زندگیشون حتی یه نیمروی ساده هم درست نکرده بودن!

صدای قهوه ساز جست و جوی بیشتر جین توی کابینت های آشپزخونه رو متوقف کرد.

جین یه ماگ بزرگ برای هوسوک و فنجون کوچیکی برای خودش رو پر از قهوه کرد. هرچند فراموش نکرد که توی فنجون خودش مقدار زیادی شکر بریزه.

وقتی به پذیرایی برگشت هوسوک هنوز هم سرش رو بین دست هاش گرفته بود.

جین سینی رو روی میز گذاشت و دوباره روی کاناپه همون جای قبلی نشست.

جین و هوسوک کمی با هم حرف زدن و وقت گذروندن.

در حقیقت بیشتر هوسوک بود که حرف میزد و جین صبورانه گوش میداد و هر جا که نیاز بود نظرش رو بیان میکرد.

بعد از چند ساعت دز نهایت هوسوک احساس سبکی بیشتری داشت. به اندازه اولین لحظه های صبح بهم ریخته و آشفته نبود هر چند هنوز هم ظاهر چندان مناسبی نداشت.

جین که فکر میکرد باید بحث رو به سمت حل مسئله پیش ببره، شروع به صحبت کرد.

جین: اول فکر میکردم اگر بیشتر بدونیم از سردرگمی خارج می شیم ولی الان... من حتی از قبل هم گیج ترم! هیچ راهی به ذهنم نمیرسه که از کجا باید شروع کنیم تا این اطلاعات پراکنده رو نظم بدیم. امیدوارم ذهن تو مثل من نباشه وگرنه تا ابد توی همین نقطه دست و پا میزنیم.

هوسوک کمی از دومین ماگ قهوش نوشید و اون رو مزه مزه کرد.

هوسوک: تقریبا مطمئنم که از کجا باید شروع کنیم و پیش بریم. ما تا اینجا سراغ هر راهی که رفتیم به بن بست خوردیم و بعید میدونم بیشتر از این بتونیم پیش بریم اگر همین روش خودمون رو دنبال کنیم.

You're Not AloneWhere stories live. Discover now