Part 6

5.8K 976 199
                                    

Tae p.o.v

با کمک دیوار از زمین بلند شد تا وقتی کسی ندیدش اونجارو ترک کنه ... کوله و وسایلشو بی رمق از داخل کمدش برداشت و فرمشو سرجاش گذاشت و کمی بهش خیره شد ...چشمای کشیدش بخاطر گریه زیادش میسوخت و بینیش قرمز شده بود اخرین نگاهشو به اتاق کرد و خارج شد میخاست به سمت خروجی اصلی بره که با عجله صدا شدن اسمش جلوشو گرفت

_ تهیونگ

با تعجب نگاهی به یکی از خدمه ها که صداش کرده بود انداخت به خاطر کم حرف بودن زیاد بقیه رو نمیشناخت

+ بله

_ از در پارکینگ برو .. جلوی در پر خبرنگاره یکی از ایدلای کمپانی مثل اینکه از تور جهانیش برگشته

دستی به گردنش کشید و سرشو تکون داد

+ باشه ممنونم که گفتی

_ خواهش میکنم

و از کنارش گذشت ، سرشو چرخوند و با دیدن اسانسور به سمتش رفت .

با خروج از اسانسور نگاهشو بین ماشینای مدل بالای توی پارکینگ چرخود و با دیدن راه خروج به سمتش راه افتاد ... با گذشتن از کنار بنز مشکی رنگی ایستاد .. این ماشینو دیده بود مال جئون بود چند بار دیده بود که ازش خارج شده ...چشاشو روی کاری که تو ذهنش میگذشت و یه چیزی مثل یه انتقام کوچیکو داد میزد بست ...ولی اینجا کسی نبود و کاری که میخاست بکنه یه صدم کاری که باهاش کرده بود نمیشد میدونست اون پسر پول صدتا از این ماشینارو داره و مشکل زیادی براش درست نمیشه ولی حداقل شاید ذهنش یکم اروم میشد ... زیپ کولشو باز کرد و بعد از گشتن کوتاه دنبال چیزی که میخاست چاقوی جیبی کوچیکی که برای مواقع ضروریش همراهش داشت و بیرون اورد و لبخندی زد و به سمت لاستیک های ماشین مقابلش رفت ..خم شد و چاقو رو تا اخر داخل لاستیک کرد و کمی تکون داد .
بعد از انجام دادن کارش با هر چهار تا لاستیک چاقو رو روی بدنه ماشن به حرکت در اورد .... اون پسر خودخواه با زندگیش خیلی راحت بازی کرده بود شغلی که با سختی به دست اورده بود ازش گرفته و به التماسای صادقانش گوش نکرده بود... خنده از ته دلی کرد و به شاهکار رو به روش نگاه کرد با ذهنی که سبکتر شده بود اونجارو ترک کرد .

.
.


پشت در ایستاد و کمی لباساشو مرتب کرد سعی کرد صاف بایسته و بغضیشو خورد لبخند قشنگی زد و کلید و تو در چرخوند و بعد از کمی سعی بازش کرد

+ پرنسسسس ؟

و نگاهشو دور خونه به دنبال خواهر کوچک ترش لغزوند با دیدنش که داشت طبق معمول همیشه یه کارتون پرنسسی قدیمی و داخل تلوزیون کوچیک روی میز میدید ... به قدمایی بلند خودشو به سمتش رسوند و بغلش کرد ..سرشو داخل موهای خرمایی بلندش کرد و با عشق بو کشید ...

+ پرنسس ؟ نمیخای جوابمو بدی ؟ یااا من اوپاتم

_ ب...برو ..اون ..اونطرف ..دا ..دارم برن...امه میبینم

HelplessOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz