Part 11

5.6K 943 292
                                    


به پارک که با عصبانیت دستاشو روی میز زد نگاه خونسردی کرد... از صدای بلندش پلکی زد

_ تو.. جونگکوک.. یعنی.. یعنی چی که یهو اومدی و میگی میخوای ازدواج کنی.. اونم با یه پسر.. دیونه شدی.یا سرت خورده به جایی.. باید از خیلی قبل تر به من میگفتی تا کم کم طرفدارارو اماده میکردم.. میدونی امکان داره چه ضرری به کمپانی بزنی؟..واه..

روی صندلی نشست و گره کرواتشو شل کرد و سعی کرد با لحن اروم تری بزرگترین ستاره کمپانیشو راضی کنه

_ ببین.. نمیدونم چه فکری کردی یا چه کاری داری ولی حداقل چند ماه وقت بده تا مردم و یکم باهاش اشنا کنیم و کم کم بهشون قضیه این ازدواجو بگیم ها؟ لازمه همین چند روز دیگ ازدواج کنید؟

با بیخیالی از اب معدنی جلوش خورد

+ اره

دستاشو روی میز جلوی پارک بهم گره زد

+برای زندگی خصوصیم تو تصمیم نمیگیری پارک.. از اولم شرطم برای قبول این کمپانی همین بود.. لازم نمیدونم تو رو تو جریان تصمیمات خصوصیم بزارم.. الانم یا با این موضوع کنار بیا یا هم میتونم اینجارو ترک کنم؟!

پارک با شنیدن لفظ ترک ‌شدن کمپانی لرز کوچیکی کرد و با ترس از فکر از دست دادن جئون جونگکوک کسی که بیشتر اعتبار کمپانیش بخاطر اون بود لرزی کرد

_ باشه لعنتی باشه.... حداقل یه کنفرانس خبری که باید باشه

+ زمانشو بهم خبر بده

و از اتاق زد بیرون و صدای پرت شدن چندتا پرونده رو شنید.
دستشو روی اسم مادرش کشید تا تماس برقرار شه بعد چند لحظه صدای همیشه مهربونش تو گوشش پیچید...

_ خب این خیلی عجیبه که تو انقد زود دوباره به من زنگ زدی فقط دور روز از وقتی خونه بودی میگذره و این معجزه اس و خب صد البته که با من کا...

+ مامان میشه بزاری منم حرف بزنم

_ اوه.. البته عزیزم بگو

+ میخاستم بگم منو تهیونگ تصمیم گرفتیم توی هفته اینده ازدواج کنیم

_ هفتهه ایندههه؟ چرا انقد زود؟؟؟ اگه تهیونگ یه پسر نبود مطمعنن فکر میکردم بارداره که انقد سریع میخواین جشن بگیرین 

دستاشو توی جیبش فرو برد و رو به روی پنجره بزرگ اتاق ایستاد

+ بهتون گفتم اونشب که میخایم هرچه سریع تر ازدواج کنیم.. پدر هم مطمعنن تا الان تحقیقاتشو کرده و از تهیونگ خیالش راحت شده که مخالفتی اعلام نکرده

_ اما بازم هفته اینده..

+ مامان ما تصمیمونو گرفتیم

با صدای جیغ مادرش گوشیو کمی از خودش فاصله داد و اخمی کرد

HelplessWhere stories live. Discover now