Part 16

5.8K 936 205
                                    

Kook p. O. V

با صدای شکمش پلکاشو روی هم فشرد و نفسشو کلافه بیرون داده... روی تخت نشست و ملافه رو توی دستش فشار داد گوشیشو برداشت و ساعت چک کرد  ساعت 2 شب بود مطمعنن رستورانی الان باز نبود.. بخاطر کار کردن مداومش یادش رفته بود شام بخوره و حالا از گشنگی خوابش نمیبرد.. با صدای دیگه ای که از شکمش بلند شد فحشی زیر لب فرستاد و بلند شد تا از داخل یخچال حداقل یه چیزی پیدا کنه.... در یخچالو باز کرد و لپاشو باد کرد و دور تا دور یخچالو چک کرد با دیدن ظرف غذایی ابروهاشو بالا انداخت... دستشو سمت ظرف برد تا برش داره ولی با به یاد آوردن اینکه اون غذا رو تهیونگ درست کرده منصرف شد و دستشو پایین انداخت...بی حوصله در یخچال و بست و سمت کابینتا رفت و دنبال رامن گشت.. با پیدا نکردن چیزی در و محکم بست.. از گشنگی دیگه داشت سر دردش شروع میشد...پوست لبشو جوید و به یخچال نگاه دیگ ای انداخت.. تهیونگ که الان بیدار نبود تا ببینه که داره غذاهاشو میخوره از طرفی فردا اگه ازش پرسید میتونست بگه ریختتشون بیرون... زبونشو روی لبش کشید و برای اینکه دوباره منصرف نشه سریع غذاهارو از یخچال خارج کرد و گرمشون کرد... پشت میز نشست و با چاستیکش یکم غذای رو به روش تکون داد و اب دهنشو قورت داد.. اول مقدار کمی ازشو برداشت خب از گشنگی که بهتر بود... با قرار گرفتن غذا داخل دهنش و حس طعم فوق العادش چشماشو به شدت باز شد... حتی فکر این مزه محشر و هم نمیکرد.. پلک متعجبی زد و اینبار  با سرعت بیشتری شروع به خوردن کرد.
.
.
.
     Tae p. O. V

+ جئون؟

با چشمای گرد شده بهش زل زدو چندبار دهنشو باز و بسته کرد تا حرفی بزنه ولی اصلا انتظار همچین چیزیو نداشت.. سکوتی که بینشون برقرار شد بیشتر ترسوندش  مخصوصا که حالا جونگکوک توی همون حالت چند ثانیه مونده بود.. تند تند پلکی زد و دوباره صداش کرد

+ جئون؟ داری.. داری چیکار میکنی؟

با صدای سرفه های بلندش در حالی که صورتش حالا داشت رو به قرمزی میرفت با سرعت ليوان ابی ریخت و به دستش داد و شروع کرد با دست پشتش زدن.. وقتی دید نتیجه ای نداره و همچنان درحال سرفه اس با شدت بیشتری ضربه زد.. با به جلو پرت شدن جونگکوک در حالی که از سرفه هاش کمتر شده بود لبشو گاز گرفت.. خیلی محکم زدم؟... چشماشو توی حدقه چرخوند.. اگه نمیزدم که میمرد

_ میخای با دستت منو بکشی کیممم؟

نه مثل اینکه حالش خوبه.. دستاشو جلوی سینش حلقه کرد و رو به روی جونگکوک ایستاد

+ اگه میشد که خوب بود... ولی نمیشه هنوز انقد خشن نشدم

_ از طرز زدنت معلوم بود

+ بیخیال جئون من اگه اونجوری نمیزدم الان خفه شده بودی

_ و این ب تو ربطی داره؟

+ باشه باشه.. به من ربطی نداره دفعه بعدی میزارم خفه شی.. ولی فک کنم اینکه الان داری غذایی که من پختمو میخوری ب من ربط داشته باشه... اینطور نیست جئون؟

HelplessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora