Part 13

5.9K 949 261
                                    

با کمی تعجب به یونگی نگاه کرد که درو بست به سمتش برگشت

_ هی حالت چطوره و واو تو فوق العاده شی تهیونگا

+ اوه.. خب خوبم ممنون

حس کرد گونه هاش رنگ گرفته

+ لطف دارین یونگی شی

_ من لطف ندارم تو واقعا زیبایی .. میخاستم مطلبیو بهت بگم

ابروهاشو کمی بالا داد و دستاشو توی هم گرفت و فشرد

+بفرمایید یونگی شی

_ خب من یه چندتا نصیحت کوچولو برات داشتم

+ خوشحال میشم بشنومشون

_ هوم.. تهیونگ، میدونم جونگکوک اخلاق خوبی نداره و بی اعصابه.. ولی خواهش میکنم از دستش ناراحت نشو و تحمل کن خیلی وقتا دلش نمیخاد حرفیو بگه ولی خب.. دست خودش نیست وقتی لج میکنی بدتر میشه

جلوی خودشو گرفت تا پوزخند نزنه خوبه که برادرشم میدونست چقد بداخلاقه

_ لطفا نزار سیگار زیاد بکشه البته میدونم کار زیادی ازت در برابرش بر نمیااد.. ولی لطفا سعی کن اگه یه وقتی دیدی بهش تذکر بده.. اون بچه اینروزا خیلی داره خودشو غرق میکنه

بزار انقد غرق کنه تا بمیره.. لباشو گاز گرفت تا حرفشو بلند نگه.. فقط سرشو تکون داد

_ اوه و اینکه جونگکوک به صدف و هلو حساسیت داره.. ممنونت میشه اگه مواظبش باشی

من مواظب اون باشم؟ یکی باید از من در مقابل اون مواظبت کنه... به این فکر کرد که حتی مادر جونگکوک هم این موارد و بهش نگفته بود پس حدس زد حتما رابطشون باید خیلی عمیق باشه...

+ باشه یونگی شی سعیمو میکنم

_ میتونی بهم بگی هیونگ تهیونگی.. لازم نیست انقد رسمی باهام حرف بزنی

احساس کرد این دوتا برادر امکان نداره از یه پدر و مادر باشن چجوری میشد یکی مثل یونگی انقد فرد محترم و با ادب و یکی مثل جونگکوک..

+ باشه یونگی هیونگ ازتون ممنونم

_ خب بیا بریم دیگ مطمعنم الان همه منتظرن

+ باشه
.
.
.
.

نیم نگاهی ب تانیا و جین ک دعوت کرده بود انداخت و دوباره نگاهشو به دستای ظرفیش که توی دستای جونگکوکی که رو به روش بود داد پلکاشو روی هم فشرد حالا بعد قسم جونگکوک نوبت خودش بود.. این قسم.. تصمیم گرفت به چیزی فکر نکنه فقط یه نگاه به تانیا که معذب به جین چسبیده بود و بهش نگاه میکرد باعث می‌شد راسخ تر بشه با فشار کوچک روی دستش فهمید زیادی ساکت بوده و تمام مهمونا بهش زل زدن... چشماشو به چشمای جونگکوک رو به روش داد

+من کیم تهیونگ ، تو را جئون جونگکوک، بعنوان همسر قانونی خود بر می گزینم، تا از امروز به بعد تو را در کنار خود داشته باشم. در هنگام بهترین ها و بدترین ها، در هنگام تنگدستی و ثروت، درهنگام بیماری و سلامتی، برای اینکه به تو عشق بورزم و تو را ستایش کنم. از امروز تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند

HelplessWhere stories live. Discover now