🎲کارگردان مرموز🎲

1.3K 238 129
                                    


*عام این پارت منو خیلی یاد کاور اهنگ we don't talk anymore از کوکمین میندازه و شما هم اگه دوس داشتین میتونین هم زمان باهاش گوش کنین*

_جیمین هنوز داری gcf نگاه میکنی؟

تهیونگ از داخل آشپز خونه پرسید. جیمین توی هال نشسته بود و لب تابشو به تلویزیون وصل کرده بود و مشغول دیدن جدید ترین پارت های golden closet films بود...

_این یکی رو تا حالا ندیدم ته!

جواب تهیونگ رو داد و دستشو داخل ظرف شکلات های m&m رو به روش فرو برد و چنتاشون رو داخل دهنش گذاشت. از این بابت که تهیونگ از اون شکلات ها خوشش نمیومد، خیلی شانس اورده بود چون میتونست یه عالمه از اونا رو بخره و برای خودش نگهشون داره... البته تا قبل از وقتایی که هوسوک بیاد خونشون و اونارو ازش بدزده... خیلی وقتا هوسوک فقط میومد توی خونشون تا به یه بهونه ای اون شکلاتا رو بخوره چون یونگی به هیچ وجه اجازه استفاده از اونا رو توی خونه ی مشترک خودش و هوسوک نمیداد.

_میشه هر وقت کارت تموم شد بیای اینجا کمک من کنی تا شام رو درست کنیم؟ حاضرم قسم بخورم این چند وقته کاری بجز چسبیدن به اون چنل یوتیوب نکردی...

_دست من نیس ته اونا خیلی خوشگلن! اونا فیلماشون رو خیلی خاص درست میکنن و باعث میشن احساس خوبی بهم دست بده... دست از قضاوت کردن من بردار و انقد تو کارم سرک نکشششش!

جیمین همونطور که به اسکرین رو به روش زل زده بود در جواب تهیونگ داد زد و لباش رو اویزون کرد.

دیدن اون gcf ها تبدیل به سرگرمیش شده بود و نزدیک یه سال بود که ویدیو هاشون رو میدید. اون چنل توی یوتیوب خیلی پر طرفدار بود و بالای 3 هزار نفر ممبر داشت و هر روزم بزرگتر از قبل میشد...

تنها چیزی که جیمین رو اذیت میکرد این بود که هیچ اطلاعاتی از صاحب اون چنل یا کارگردان اون فیلما نبود. یعنی اون چنل ماله یه پسر بود؟ یا شایدم دختر؟ یا حتی چند نفر مختلف؟ خیلی دلش می‌خواست چیزای بیشتری راجب کسی بدونه که همچین ایده هایی رو تبدیل به فیلم میکنه...

_احمق قضاوت چیه؟ من فقط میخوام یکی بیاد کمکم تا بتونم غذا درست کنم! اوه راستی میگم تولدت دو هفته ی دیگست، چه کیکی میخوای برای تولدت درست کنم؟

_ته ته من خیلی دوست دارم و نمیخوام اذییتت کنم ولی تو بلد نیستی کیک درست کنی... تو حتی بلد نیستی یه غذای ساده رو درست کنی!

جیمین با خنده گفت و gcf رو قطع کرد چون میدونست با وجود حرف زدنای تهیونگ نمیتونه تمرکز کنه و بعد مجبور میشه دوباره از اول ببینتشون...

سمت آشپز خونه رفت و چاقویی رو که روی تخته بود برداشت و هویج هایی رو که تهیونگ میخواست داخل سوپ بریزه رو برید.

 my mom's boyfriend 〽️Where stories live. Discover now