part 30

509 65 16
                                    

اوایل ظهر بود.

ابرهایی که چند هفته ی گذشته سطح اسمون ابی رنگ سئولو میپوشوندن کم کم کنار رفته بودند و بالاخره نور خورشید راهشو به زمین پیدا کرده بود.

کاخ ابی، مثل همیشه، پر از بادیگارد ها و خدمه ای بود که بسرعت طول عرض عمارتو طی میکردن. به وزرا خوشامد میگفتن و برای جلسه های ناگهانی رئیس جمهور اماده میشدن.

هیچکس نمیدونست چه زمانی سهون از اتاق ته راهرو بیرون میاد تا با عجله خبر شکل گیری مراسم یا جلسه ی مهمی رو بده.

اما برخلاف روال همیشگی، اونروز روز ارومی بود.

شاید چون کای چند ساعتیو بخاطر خراب شدن ساعت قدیمیش بیشتر خوابیده بود و حالا مجبور بود برای جبران اون مدت از دست رفته، چندین برابر کار کنه.

کپه های پرونده و کاغذ دور تا دور میزش ریخته، و با اینکه چهره ی خسته و چشمهای گود رفتش بیچارگیشو فریاد میزد، نه سهون و نه حتی تهیونگ کمکش نمیکردن.

و اوه.. چقدر جونگ کوک از دیدن زجر کشیدن اون مرد بی اعصاب لذت میبرد!

لبخند بزرگی که لبهاشو تمام صبح به دو طرف کشیده بود، توجه خیلی از خدمه رو به خودش جلب میکرد.

یا صورتی که بی شک اونروز روشن تر بنظر میومد.

ولی قبل از اینکه کسی بتونه دلیل خوشحالی جونگ کوکو حدس بزنه، تهیونگ بود که بعد از اتمام صبحانش، با انداختن نیم نگاهی به چشمای شیطنت امیزش، گفت:

-کار تو بود؟

جونگ کوک، مثل بچه ای که حین دزدیدن ابنبات مورد علاقش گیر افتاده، با شنیدن صدای بم و تهدید امیز رئیسش، قدمی عقب رفت و لب پایینشو گاز گرفت.

به هرجایی نگاه میکرد جز چشمهای نیمه باز رئیسش که حالا با دقت رفتارشو زیر نظر گرفته بود.

-نمیخوام سرزنشت کنم کوک. فقط بگو چرا ساعتشو دستکاری کردی.

اب دهنشو با صدا قورت داد و بالاخره نگاهشو روی پسر مقابلش قفل کرد.

دست خودش نبود، بعنوان خشن ترین محافظ کاخ، جلوی تهیونگ چیزی جز یه بچه ی عاشق حرف گوش کن نبود.

-من... من میخواستم تورو از عمارت ببرم بیرون. اگر کای بیدار میشد این اجازه رو بهم نمیداد.

لبخندی به ارومی راه خودشو به صورت جدی تهیونگ باز کرد. چیزی که اون چند وقت کمتر از پسر چشم ابی دیده میشد.

-و برای این که منو ببری سر قرار رئیس جمهور یه کشورو سره کار گذاشتی؟

جونگ کوک که رنگ گرفتن گونه هاشو حس میکرد به سرعت سرشو پایین انداخت. خودش نمیدونست، ولی از دید تهیونگ به کیوت ترین بانی دنیا بیشتر شباهت داشت تا یه معاون بیستو چند ساله.

inglorious -Where stories live. Discover now