بخش آخر: دیدار مجدد مرد ابزاری چندمنظوره

23 4 2
                                    


حدود نیم ساعت بعد، آسمون غرید، صدای گوشخراشی که هنک رو حسابی می ترسوند. اقیانوس مثل ماری که با صدای فلوت مرتاز هندی از جاش بلند میشه، داشت کم کم با صدای غرش آسمون برافروخته می شد.

وال تو تمام مدتی که هنک رو روی خودش نگه داشته بود، زیر آب نرفته بود، انگار می دونست که اگه زیر آب بره، هنک نمی تونه نفس بکشه و غرق میشه، اما حالا با این طوفان و موج های بلندی که داشتند ایجاد می شدن، آیا وال باز هم این لطف رو به هنک می کرد و روی آب می موند؟ هنک مطمئن نبود.

موج ها رفته رفته بلند تر میشدن، مثل دیوارای عظیم و سیاه روی سر هنک خراب میشدن، اون فریاد میزد و چهاردستی از وال گرفته بود، خودش رو محکم به اون چسبونده بود، اما با این وجود باز هم جابه جا میشد.

موبی دیک بی توجه به طوفان به راهش ادامه میداد. این جابه جایی ها و تاب خوردن ها باعث شدن هنک دلپیچه بگیره، دیگه نمیتونست خودش رو نگه داره، حالت تهوع داشت دیوونش می کرد، هرلحظه ممکن بود روی وال بالا بیاره، با خودش فکر کرد اگه این کار زشتو بکنه، وال حتما اونجا ولش می کنه، این طرز قدردانی از کسی نبود که جون شمارو نجات داده و هنوزم داره این کارو می کنه!

هنک که مثل موش آب کشیده خیس شده بود، سعی کرد چشمهاش رو باز نگه داره و وضعیت اقیانوسو بررسی کنه، همون موقع بود که حس کرد آب ها دارند گرد می شن و یک دایره تشکیل میدن، مثل یک سیاهچال، این اصلا صحنه ی جالبی نبود!

شاید چون سرگیجه داشت توهم زده بود، بیشتر دقت کرد و دید، نه، اشتباه نکرده یک گرداب داشت بزرگ و بزرگ تر میشد، با موج های بزرگ و خروشانی که حتی وال به اون سنگینی رو هم جا به جا می کردن، موبی دیک دلسوز بازهم زیر آب نمی رفت و خودش رو ازون جریان نجات نمیداد، انگار جون هنک براش الویت داشت، مهم نبود که خودش چقدر اذیت میشه.

با شدت گرفتن گرداب هنک کنترل خودش رو از دست داد و از روی وال افتاد، فریاد زد و گفت:«کُمَ...» اما جریان بلافاصله هنک رو در خودش فرو برد و صداش رو خفه کرد. مثل پارک آبی بود یا مثل وسیله های شهر بازی،  چرخش و چرخش  و چرخش، چشمای هنک بسته بود و اما این چرخش سریعو حس می کرد، نیروی قوی که به بدنش وارد میشد و هنک حس می کرد هرلحظه ممکنه دست و پاش رو جدا کنه، دیگه چیزی نفهمید...

توی جنگل هنک خسته و کوفته منی رو کول کرده بود، مجله ی مدل های جذاب باز بود و از یک شاخه آویزون بود تا منی بتونه با نگاه  کردن به اون مسیر درست رو ردیابی کنه، قطب نمای منحصر به فرد منی اونهارو به یک پل آهنی رسوند، درواقع دو تا لوله ی آهنی بزرگ که از بالای رودخونه عبور کرده بودن و به صخره های اون سمت وصل شده بودن. هنک از دیدن اون ارتفاع وحشت کرد، اما باید هرطور شده خودش رو به اون سمت می رسوند.

وقتی به لبه ی صخره رفت پاش لیز خورد و هر دو باهم از صخره به داخل رودخونه افتادن، منی از هنک شده جدا  شده بود، هنک حس می کرد دست و پاش قفل شده، انگار هیچوقت توانایی حرکت نداشت، داشت به اعماق رودخونه کشیده میشد که همون موقع منی دستش رو گرفت و بالا برد، خودش رو به کنار هنک رسوند و از زیر بغلش گرفت، با دست دیگش شلوار خودش رو پایین کشید.

هنک دیگه چیزی ندید، انگار محیط  اطرافش با سرعت نور از کنارش می گذشتن، و فشار آب روی صورتش هجوم می آورد، تو چند ثانیه از آب خارج شدن و مثل موشک به هوا رفتن، هنک به پایین نگاه کرد، اطرافش سرتاسر اقیانوس بود، خبری از جنگل و صخره و لوله ی آهنی نبود، ا...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


هنک دیگه چیزی ندید، انگار محیط  اطرافش با سرعت نور از کنارش می گذشتن، و فشار آب روی صورتش هجوم می آورد، تو چند ثانیه از آب خارج شدن و مثل موشک به هوا رفتن، هنک به پایین نگاه کرد، اطرافش سرتاسر اقیانوس بود، خبری از جنگل و صخره و لوله ی آهنی نبود، اما منی اونجا بود، ازون گرفته بود، محکم به بغلش چسبیده بود، هنک از شدت تعجب دهنش باز مونده بود.
اون داشت همراه منی مستقیم به بالا پرواز می کرد و اوج می گرفت، منی با لبخند بهش نگاه کرد و گفت:«هنک، می دونستم میای دنبالم.»

هنک از شدت خوشحالی داد زد:«منییییی، یوهوووو، باورم نمیشه، خداااا» تو همون لحظه حرکتشون متوقف شد و به سمت پایین سقوط کردن، همدیگرو بغل کرده بودن و می خندیدن و هورا می کشیدن، وقتی توی آب افتادن، یک جسمی زیرشون قرار گرفت و مثل جک ماشین اونهارو بالا آورد، موبی دیک سفید حالا داشت به  هرودی اونا  سواری می داد، اقیانوس آروم شده بود و خورشید داشت طلوع می کرد.

هنک صورت منی رو توی دستاش گرفت و گفت:« منی، دیگه هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه، رفیق ابزاری چندمنظوره ی من!» بعد به منی لبخند زد و لب هاش رو روی لب های اون گذاشت.

پایان

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


پایان.

 Swiss Army Man (Finding Manny) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang