×ببین تهیونگ خوب حواستو جم کن... سوتی ندیاااا
-باشه زندگیم.. خیالت راحت
لیسا لبخندی زد و بازوی تهیونگو گرفت
اونا کلا یه چمدون بیشتر با خودشون نبرده بودن چون لیسا معتقد بود اگه زیاد ببره خانوادش اینو توهین درنظر میگیرن
از فرودگاه خارج شدن و لیسا شروع کرد به دید زدن اطراف کرد
-هوا چقد زود تاریک شده
×اوم.. چان هیچوقت دیر نمیکرد
-چان..همونه که گفتی مثل برادرته؟
×اره.. تایلندی حرف بزنیم اوکی هستی دیگه نه؟ عه اونجاس
و شروع کرد تکون دادن دستاش برای پسری که با یه استایل سرتاپا مشکی وایساده بود تکون دادپسر لبخند زد و سمتمون اومد
لیسا سمتش دوید و محکم بغلش کرد
×ووووااایییی چانییییی میسِتتتت بودممم=منم همینطور عزیزدلم
تهیونگ با شنیدن صداش پشماش ریخت..صدای بم ولی لطیف..
تهیونگ جلو رفت و همون موقع چانیول از لیسا جدا شد و در صدم ثانیه تغییر مود داد و اخم جای چهره شادش روگرفت
تهیونگ لبخند زد و دستشو سمتش دراز کرد
-کیم تهیونگ هستمابروهای پسر قد بلند بالا پرید
بعد دوباره اخم کرد و با تهیونگ دست داد=پارک چانیول هستم
بعد ازون چانیول دستمو ول نکرد و تو چشمام خیره شدنگاهش حس عجیبی میداد.. حس مرگ.. آره.. حس مرگو انتقال میداد
با تعجب بهش نگاه کردم
تا خواستم چیزی بگم لیسا وسط پرید و از هم جدامون کرد
×آه من خیلی خستم چطوره بریم خونه؟
چانیول به خودش اومد
=اوه درست میگی.. ماشین اونجاس بیاین×چانی.. چمدون..
-نه نه خودم میارم
چانیول چشماشو چرخوند و بدون توجه بهون سمت ماشین رفت
-عام.. فک کنم از بودنم زیاد خوشش نیومد.. راستی اون کره ایه؟؟ اخه گفت پارک..
×نه اون با همه بداخلاقه تو اولین دیدار.. بقیه چیزارم بعدا میگم بهت فعلا بدو بریم
-اوهوم..
چمدون رو برداشتم و سمت ماشین چانیول رفتیم
جعبه رو باز کرد.. چمدون رو داخل گذاشتم
در عقب رو باز کردم و نشستم.. بله.. لیسا خانوم جلو پیش چانیول جونش نشسته بود
نشستم و هنوز در رو کامل نبسته بودم که ماشین حرکت کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/247789925-288-k323835.jpg)
YOU ARE READING
ANGEL [VKOOK]
Fanfictionفرشته نگهبانی که عاشق انسان شد ... :) -من بزرگ ترین گناها رو میکنم که بیام پیشت دیول عزیز من :) *** +بابایی راستشو بگو.. من چجوری میتونم مامانو دوباره ببینم؟ -با مردنت :) ژانر : امپرگ.. رمنس.. انگست.. تخیلی تاپ: تهیو...