🍃6🍃

365 79 19
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍×ببین تهیونگ خوب حواستو جم کن... سوتی ندیاااا

-باشه زندگیم.. خیالت راحت

لیسا لبخندی زد و بازوی تهیونگو گرفت

اونا کلا یه چمدون بیشتر با خودشون نبرده بودن چون لیسا معتقد بود اگه زیاد ببره خانوادش اینو توهین درنظر میگیرن

از فرودگاه خارج شدن و لیسا شروع کرد به دید زدن اطراف کرد

-هوا چقد زود تاریک شده

×اوم.. چان هیچوقت دیر نمیکرد

-چان..همونه که گفتی مثل برادرته؟

×اره.. تایلندی حرف بزنیم اوکی هستی دیگه نه؟ عه اونجاس
و شروع کرد تکون دادن دستاش برای پسری که با یه استایل سرتاپا مشکی وایساده بود تکون داد

پسر لبخند زد و سمتمون اومد

لیسا سمتش دوید و محکم بغلش کرد
×ووووااایییی چانییییی میسِتتتت بودممم

=منم همینطور عزیزدلم
تهیونگ با شنیدن صداش پشماش ریخت..

صدای بم ولی لطیف..

تهیونگ جلو رفت و همون موقع چانیول از لیسا جدا شد و در صدم ثانیه تغییر مود داد و اخم جای چهره شادش روگرفت

تهیونگ لبخند زد و دستشو سمتش دراز کرد
‌-کیم تهیونگ هستم

ابروهای پسر قد بلند بالا پرید
بعد دوباره اخم کرد و با تهیونگ دست داد

=پارک چانیول هستم
بعد ازون چانیول دستمو ول نکرد و تو چشمام خیره شد

نگاهش حس عجیبی میداد.. حس مرگ.. آره.. حس مرگو انتقال میداد

با تعجب بهش نگاه کردم

تا خواستم چیزی بگم لیسا وسط پرید و از هم جدامون کرد

×آه من خیلی خستم چطوره بریم خونه؟

چانیول به خودش اومد
=اوه درست میگی.. ماشین اونجاس بیاین

×چانی.. چمدون..

-نه نه خودم میارم

چانیول چشماشو چرخوند و بدون توجه بهون سمت ماشین رفت

-عام.. فک کنم از بودنم زیاد خوشش نیومد.. راستی اون کره ایه؟؟ اخه گفت پارک..

×نه اون با همه بداخلاقه تو اولین دیدار.. بقیه چیزارم بعدا میگم بهت فعلا بدو بریم

-اوهوم..

چمدون رو برداشتم و سمت ماشین چانیول رفتیم

جعبه رو باز کرد.. چمدون رو داخل گذاشتم

در عقب رو باز کردم و نشستم.. بله.. لیسا خانوم جلو پیش چانیول جونش نشسته بود

نشستم و هنوز در رو کامل نبسته بودم که ماشین حرکت کرد

ANGEL [VKOOK] Where stories live. Discover now