🍃2🍃

435 79 22
                                    


‍‍‍‍‍-جونگ کوکی

+بله؟

-قراره بریم پیک نیک.. باهام میای ؟

+اره..چرا نیام

-کوکی اونجا که میخوایم بریم خیلی خوبه.. من قبلا همیشه با بابام قایم موشک بازی میکردم بیا اینبار باهم بازی کنیم

+آخجووون باشه.. ولی وایسا.. قایم موشک چیه؟
جونگ کوک با تعجب و لبای آویزون پرسید

-تو شهر شما قایم موشک بازی نمیکنن؟؟

+نه.. اونجا زیاد بازی نمیکنن

-چرا؟

+نمیدونم

-دوست دارم شهرتو ببینم

+منم دوس دارم بیای پیشم ولی فعلا نمیشه

-چرا؟

+نگفتی قایم موشک چیه؟

-یه بازیه.. یه نفر چشماشو میبنده و اونیکی قایم میشه جایی که اونیکی پیداش نکنه و بعد یه جایی رو مشخص میکنن که اونجا سک سک بزنن یعنی....
تهیونگ کامل بازی رو برای پسر کوچیک تر که با چشمای درشتش بهش خیره شده بود توضیح داد

+چه باحال

-اوم..کوکی ؟

+بله؟

-تو خواهر برادر نداری؟

+من..
قیافه پسر توهم رفت

+داشتم

-داشتی؟ یعنی چی؟ مرد‌؟

+داداش واقعیم نبود ولی خب پیش ما بود.. بعد... مرد

-حتما خیلی حالت بد شده نه؟ 
تو چشمای پسر کوچيکتر اشک حلقه زد

+اون.. آخرین لحظه داد زد و گفت نمیخوام برم.. اون برای اولین بار جلو چشم همه گریه کرد
جونگ کوک گریش شدت گرفت و خودشو تو بغل تهیونگ انداخت

-جونگ کوکی.. گریه نکن..

+ته.. اون.. اون.. فقط 10سالش بود

تهیونگ، جونگ کوکو محکم تر بغل کرد
-کوکی اون جاش از ما راحت تره.. اون الان تو بهشته

+نه ته.. اون.. اون..

-کوکی.. من دیگه نمیخوام گریتو ببینم

+هق.. چرا؟ زشت گریه میکنم؟

-نه.. دلم درد میگیره

جونگ کوک هیچی نگفت و سعی کرد فقط ازین بغل شیرین لذت ببره

~تهههههیونگگگگ.. آماده ایییی؟
صدای داد مامانش اومد دوتا پسر از هم جدا شدن

تهیونگ با شصتس در اشکای کوک رو پاک کرد
-به چشمات حسودی میکنم.. خیلی ناز و درشتن

+ولی چشمای تو مهربونن.. درعین حال ترسناک

تهیونگ با تعجب منتظر ادامه حرف کوک موند

ANGEL [VKOOK] Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin