~چی ؟ مگه قرار نبود وقتی که 19سالشه این اتفاق بیفته؟ اون هنوز 7 سالشه=دقیقا مشکل همینجاس.. هیچ نگهبانی براش نیست.. نگهبان فارقه ای که به تهیونگ بخوره نیست.. اون نگهبان باید از دسته 2 باشه و از دسته دو هیچ فارقه ای نیست
~دقیقا
+ماما.. بابا
~آه یوریو.. بیا بغلم پسرم
پسر بچه با ذوق با اون قدمای کوچولو و بدن تپلش سمت مادرش دوید و خودشو توی آغوش باز مادرش انداخت
=یوریو..
+بابا؟
=یوریو فارقس.. از دسته دو هم هست
~تو که منظورت این نیست که..
=آره..یوریو نگهبان تهیونگ میشه.. یوریو تمام ویژگی های لازم رو داره و چون سن تهیونگ کمه نگهبانش یکی از اعضای خانواده سلطنتی باشه بهتره
~اما کریس .. یوریو هنوز 6 سالش هم نشده.. اون خیلی بچس
=یوریو باهوشه.. باهمین سن کم داره خواندن و نوشتن یاد میگیره.. همین کافی نیست که بهمون بفهمونه که میتونه؟
~درسته
.
.
.
.
.=لالاری.. ما برای تهیونگ تصمیم گرفتیم.. یوریو نگهبانش خواهد شد
-مطمئنی؟
=میدونم بچس ولی اون باه..
-منظورم اینه عواقبشو قبول خواهی کرد؟
اینبار فلورا جواب داد
~راه دیگه ای نداریم.. مادر تهیونگ داره زودتراز موعدش میره نمیشه تنهاش بزاریم.. لالاری کمی راجب آینده پسرم بهم بگو-نمیتونم چیزی بگم.. فقط اون باید خوب آموزش ببینه.. کاملا راجب خودش اطلاع داشته باشه وگرنه اتفاقی میفته که نباید بیفته
=یعنی چی؟ یکم واضح تر بگو
-یکم بزرگتر بشه میفهمید.. یوریو کجاس؟
~داره میاد
+مامان من اومدم
همون موقع یوریو رسید و با خوشحالی خودشو به مادر و پدرش رسوند-سلام یوری
+سلام عمو لالاری.. خوبی ؟
پسر با چشمای درخشان و لحن مهربون و بچگونش به لالاری سلام کرد-خیلی بزرگ شدی پسر
+اره برای خودم مرد شدم
-آفرین پسر قوی.. بیا اینجا پسرم
یوریو سریع سمت لالاری رفت و روی پاهاش نشست
-اوه پسر سنگین شدی
+اره چاق شدم
-ولی همه جوره خوشگلی
+مرسی عمو
![](https://img.wattpad.com/cover/247789925-288-k323835.jpg)
YOU ARE READING
ANGEL [VKOOK]
Fanfictionفرشته نگهبانی که عاشق انسان شد ... :) -من بزرگ ترین گناها رو میکنم که بیام پیشت دیول عزیز من :) *** +بابایی راستشو بگو.. من چجوری میتونم مامانو دوباره ببینم؟ -با مردنت :) ژانر : امپرگ.. رمنس.. انگست.. تخیلی تاپ: تهیو...