🅟︎🅣︎.❷

764 129 26
                                    

صدای پدرش مثل شلاقی ذهنشو زجر میداد ، شاید باید به تهیونگ میگفت اون "شکنجه‌‌گاه جئون" که وعده‌اشو داده بود حالا با وجود تو تبدیل شده به قفسی برای شکنجه کردن خودش!

چون جونگکوک حس می‌کرد تمام وجودش با لمس اون صورتی‌های نرم آروم میشه ولی اون زاده شده بود تا طوفان به پا کنه..

طوفانی برای آوار کردن هر زنده و غیرزنده‌ای که جرئت می‌کرد به حریمش نزدیک بشه..

نگاه کوتاهی به اون لب‌های به ظاهر شیرین انداخت و حصار دستاشو دور پسر شل کرد..

جونگکوک میل شدیدش برای بوسیدن پسر غریبه رو پس زد نه چون از لمس تهیونگ و آرامشی که مطمئن بود با چشیدن اونها به وجودش رخنه میکنه متنفر باشه؛ بلکه نمی‌خواست یه بی‌گناه بیشتر از این با نزدیکی به گردباد زندگیش آسیب ببینه!

_وقت نداری تا صبح از چهارتا پله بری پایین!

جونگکوک با لحن سرد همیشگیش گفت ولی مطمئن بود اگه اون پارچه مانعی جلوی چشم‌های تهیونگ نبود، به وضوح میتونست نگاه خیره و پر از نیاز جونگکوک رو ببینه..

نگاهی که شاید لابه‌لای همهٔ احساساتِ یخ‌زده‌اش کمی ترس پنهان شده باشه..

ترس پایان جمله‌ای که کلماتش با حسرت ذره‌ای احساس، حرف به حرف، مسیر کوتاه باقیمونده تا نقطهٔ پایان رو طی میکردن...

کاش زمان لحظه‌ای مکث می‌کرد و جئون جونگکوک میتونست توی پرانتز، جدا از زندگی تلخ و آغشته به نفرتش، طعم پارادوکس لب‌های سرد و گرم خودشون رو بچشه..

کاش اونقدر شجاع بود که تصویر عشق‌بازی‌های خیالیش با فرشتهٔ روبه‌روشو به جای گوشهٔ کتاب نیمه سوختهٔ زندگیش، سرتیتر تمام صفحه‌های عمرش کنه تا هر خواننده‌ای بفهمه ثابت زندگی جئون تنها متغیر برای جهنم اطرافش با نام "دنیای درون تابوت" هست و خواهد موند...

ولی شجاع نبود چون میدونست خواننده‌های داستان زندگیش نه برای آرزوی خوشبختی بلکه برای انتقام گرفتن صفحه‌های زندگی جئون جونگکوک رو ورق میزنن...

بودن اسم صاحب اون لب‌های اغواکننده توی کتاب تاریک زندگی جونگکوک قطعا تبدیل میشد به تنها گزینه توی لیست نقطه ضعف های پسر..!

و جونگکوک نمی‌خواست ضعیف باشه..

انگشت‌های تهیونگ که آروم بازوشو چسبیده بودن با فشار دست خودش به پهلوش، محکمتر شد و از پله ها پایین رفت..

با رسیدن به پایین پله‌ها فشار دستشو کمتر کرد تا پسر فقط برای تعیین مسیری که طی میکردن بهش تکیه کنه..

مسیری سمت مرگ..!

عمارت خالی شده بود و کسی داخل ساختمون دیده نمیشد، جونگکوک بعد ازینکه وارد آشپزخونهٔ گوشهٔ سالن شد تهیونگ رو به کابینت طلایی سفید پشتش تکیه داد و دستاشو سمت پارچهٔ طوسی روی چشم‌هاش بُرد..

BURGLARWhere stories live. Discover now