🅟🅣.❻

682 102 11
                                    

تهیونگ آب گلوشو قورت داد بعد ازینکه دست‌هاشو روی شونه‌های جونگکوک قرار داد، پاهاشو دو طرف پاهای پسر گذاشت روی رون‌هاش نشست.

خواست دست‌هاشو پایین بیاره ولی میترسید بیفته پس گذاشت انگشت‌هاش روی شونه‌های جونگکوک بلغزند تا بهترین مکان برای تکیه کردن رو پیدا کنند.

جونگکوک کف دستشو روی کمر تهیونگ گذاشت و آروم با انگشت‌هاش روی خط ستون فقرات پسر ضرب گرفت تا این اضطرابی که میتونست از حالت صورت و جویده شدن لب‌هاش تشخیص بده، کمتر بشه.

_آروم باش تا بهت بگم باید چجوری هزینۀ نجاتتو پرداخت کنی، باشه؟

تهیونگ سرشو پایین انداخت و لب پایینش بخاطر گزیده شدن قرمز شده بود و چیزی تا خروج قطره‌های خون ازش نمونده بود اما سعی کرد نفس عمیقی بکشه و آروم بمونه.

نمیتونست در برابر لحن شیرین جونگکوک که برخلاف فریادهای چند دقیقه قبلش، بیش از حد آرامبخش بود مقاومت کنه و نلرزه...

جونگکوک همزمان که لمس ملایم دستشو روی کمر تهیونگ ادامه میداد دست دیگرشو سمت گوشۀ صندلی دراز کرد و کُلت طلایی رنگی که یکی از افرادش از کنار جنازۀ لئو برداشته بود و بعد از تمیز کردن به جئون برگردونده بود توی دستش گرفت.

تهیونگ نگاه کوتاهی به کُلت طلایی که برعکس آخرین دیدارشون، هیچ اثری از خون روی اون دیده نمیشد انداخت و بدنش منقبض شد.

دست‌هاشو روی پارچۀ نازک سرشونه‌های جونگکوک مشت کرد و صدای شلیک اون کُلت توی سرش پیچید.

جونگکوک میدونست اون اسلحه برای تهیونگ ترسناکه اما باید کاری که میخواست رو انجام میداد و این ترس پسر باعث میشد بیشتر به انتخابی که مد نظرش بود امیدوار بشه.

دستشو از پشت کمر تهیونگ برداشت و بعد ازینکه از بازوها و مچ دستش گذشت، با فشار آرومی که به انگشت‌های مشت شده و کبودش وارد کرد اونهارو از سرشونه اش جدا کرد و همینطور که دست تهیونگ کف دست خودش قرار داشت اسلحه رو به پسر داد و تهیونگ از سرمای فلز بدنۀ کُلت و ترسی که از لمس اون جسم کشنده به بدنش نفوذ کرد لرزید و پشت چشم هاش سوخت.

_بگیرش تهیونگ!

جونگکوک سعی کرد با قاطعیت اما نرم دستور بده تا تهیونگ بیشتر از این نلرزه اما سخت بود.

سرانگشت‌های پسر هنوزم کمی کبود بود، جونگکوک جفت دست‌های پسر رو دور کُلت حلقه کرد و دست خودش رو روی اون قرار داد.

سر لولۀ کُلت رو بالا آورد و روی سمت چپ سینۀ خودش فشار داد.

تهیونگ خواست دست‌هاشو از اون اسلحه جدا کنه اما حصار انگشت‌های جونگکوک مانعش میشد.

_چـ-چیکار میکنی؟

_هیس

تهیونگ از ترس نمیتونست به درستی کلماتش رو بیان کنه، حتی جرئت نمیکرد سرشو بالا بیاره و به جونگکوک نگاه کنه شاید پسر با دیدن رد اشک ملتمسانۀ توی چشم‌هاش بفهمه تهیونگ نمیخواد اون اسلحه روی قلبش باشه.

BURGLARWhere stories live. Discover now