The End of The Beginning 🧸🕊️

739 99 35
                                    


سلام~ قبل از شروع پارت آخر باید بهتون بگم که پایان سارق مثل یه زهر شیرینه، کشنده‌ست اما دوستش داشتم؛ ممنونم که با وجود نقص‌های بی‌شمار این فیک، تا اینجا کنارش بودید. مراقب قلب‌هاتون باشید.🖤

اخم غلیظی که روی پیشونی جونگکوک نشست باعث شد تهیونگ از روی تاب بلند بشه و کنارش بایسته. جونگکوک گوشی رو با دست دیگه‌اش نگه داشت و انگشتاشو روی کمر تهیونگ با ضرب آروم  و نامنظمی که آشفتگی افکارشو نشون میداد، حرکت داد..

_این یعنی همین الان رد هر چهار نفرمونو زدن

_برای همین میگم زود باش و از اون ویلای لعنتی برو بیرون!

هوسوک با عصبانیت گفت و جیمین دستشو روی مشت گره خوردهٔ پسر گذاشت، تنش عصبی و نگران‌کنندهٔ بین چهار نفرشون کاملا واضح به چشم میومد.

_زمان فرار نداریم، اونا توی مسیر اینجان پس حتما جاده‌های اطرافمونو بستن... راه فراری نیست، حتی اگه بتونیم از ویلا خارج بشیم تا کمتر از یک ساعت دیگه اسم و عکس چهار نفرمون تمام کشور رو پُر میکنه...

_من بهت یاد دادم ناامید باشی و پا پس بکشی جونگکوک!؟

هوسوک اخم کرد، نگاهش تاریک شده بود اما سفیدی چشم‌هاش برق میزدن و جونگکوک متوجه اون درخشش مخفی شد، لبخند محوی زد و دستشو دور کمر تهیونگ محکم‌تر کرد جوریکه انگار نگه داشتن اون پسر نزدیک خودش تنها راه نجات دادنشه...

_بهم یاد دادی اشتباه نکنم، فرار کردن ما از این تله اشتباهه محضه جانگ...

_میخوای منتظر بمونی تا دستگیرت کنن؟ میدونی چی در انتظارته یا نه احمق؟ باید تمام عمرتو توی اون زندان‌های سیاسی دولت التماس کنی اعدامت کنن! جرمی که به گردن ما انداختن غیرقابل بخششه، هزار نفر از مردم کشور به خاطر فساد لئو و بقیهٔ سیاست‌مدار‌هایی که پشتش قایم شدن عذاب کشیدن و مُردن! حالا ما مقصر نشون داده میشیم، فکر میکنی میتونی راحت زندگی کنی توی کشوری که مردم و دولتش به خونِت تشنه‌ان!؟

با شنیدن صدای آروم جیمین کنار گوشش نفس عمیقی کشید و دست از بلند حرف زدنش کشید.

_اگه بمونیم زندانی میشیم و اگه فرار کنیم باید تا آخرین نفس توی سوراخ موش قایم بشیم و با ترس زندگی کنیم برای گناه نکرده‌مون... این یه اشتباهه مربی، من ازت یاد گرفتم اشتباه نکنم پس زیر حرفت نزن...

هوسوک از لحن آروم جونگکوک کلافه شده بود، نه اینکه آروم بودنشو توی این وضعیت خطرناک خوب ندونه بلکه هوسوک از اون سرخی چشم‌های پسر و لرزش زیر صداش متنفر بود.

_اگه یه اشتباه نجاتت میده، اشتباه کن... اشتباه کن ولی زنده بمون جئون، چند ساعت از اولین لبخندت گذشته که داری سمت آخریش میری؟

BURGLARTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang