"chapter 2"

166 31 24
                                    

( فلش بک )

ارتور : واقعا فکر کردی با اون دختره داهاتی ازدواج کنی خوشبخت میشی ؟؟؟

تو شاهزاده این مملکتی چطور میتونی با یه زن از قشر پایین ازدواج کنی اون حتی جزو اشراف زاده های سطح سه هم نیست
میخوای با زنی ک تو فاحشه خونه لباس میشوره ازدواج کنی ؟؟؟
تو پادشاه اینده ی این سرزمینی چطور میتونی اون زن رو به عنوان ملکه بپذیری گرچه اگر هم بخوای دیگه نمیتونی

جونگهیون : چی دارید میگید ... یعنی شما ؟؟؟

ارتور : بیاریدش

دوتا نگهبان از زیر بغلای ریا گرفته بودن و در حالی ک تو وضع خوبی نبود  وسط تالار اوردن
تمام بدنش پر از جای زخم و کبووی بود و صورتش زخمی بود
چشماشو به زور باز کرده بود وقتی نگهبان ها ولش کردن حتی نای ایستادن هم نداشت و در جا رو زمین ولو شد

جوگهیون : پدر شما چیکار کردید اون هیچ گناهی نداشت ... من عاشقش شدم پدر لطفا بزارید بره

ارتور : کارشو تموم کنید

Souha *

قدمامو تند تر کردم واییی خدایا این بانو هان هم اخرش ولم نمیکه

وارد تالاری ک اتاق اوپا توش بود رفتمو سریع داخل اتاق شدم درو اروم پشت سرم بستم و بهش تیکه دادم

صدای ضعیفو کوچیکی رو شنیدم ک داشت اهنگ میخوند
هه سو : عروسک خوشگل من قرمز پوشیده ....

با دیدن هه سو لبخند مرموزی زدم اروم سمت تخت اوپا رفتمو با صدای بلند کنار گوشش جیغ زدم

هه سو : یاااا خانم جنه منو نخوریا من اصن دیگه نمیام تو اتاق اوپا اصن دیگه از دست یونا شی فرار نمیکنم ولی اخه اون منو به زور میخواد برره حموم مثلا من پرنسسم و اون خدمت کاره این اصن عادلانه نیست خا

همه اینارو یه نفس گفت
سوها : وای دختر نفس بگیر گفتمو زدم زیر خنده
هه سو : یاااااااا اونییییییی

سوها  : تو هم وقتی از دست یونا شی فرار میکنی میایی اینجا

هه سو : اتاق اوپا بهم انرژی میده

سوها : کوچولوی من نظرت چیه بریم بیرون تو باغ سلطنتی هوا بخوریم ؟؟؟

هه سو : باشه اونی موافقم
یهو انگار چیزی یادش اونده باشه با جیغ گفت
هه سو :  اونیییی راستی تولدت مبارک
سوها : ممنون پرنسس هه سو
و باهم اتاق اوپا رو به سمت باغ سلطنتی ترک کردیم

سوها : میخوام یه رازی رو بهت بگم
هه سو : میشنوم اونی
سوها :وقتی هم سن تو بودم برای خودم یه بوته توت فرنگی داشتم
هه سو :جدی اونی هنوزم هست میتونن ببینمش
سوها : اره تو باغچه پشت اشپزخونه قصر با من بیا

*** 
یونا : بانوی من باید برای جشن تولدتون تا ساعت ۹ شب اماده باشید

سوها : باشه یونا لباسمو بیار
یونا سمت کمد رفت

رفتم سمت میز ارایش و ارایشمو تمدید کردم موهامو باز کردمو
ریختم دورم کفشتی سفید پاشنه بلندمو پوشیمو
به لباس پفکی سبزم که دست یونا بود نگاه کردم

سوها : کمک کن بپوشمش بعدا برو به هه سو کمک کن و مطمعن شو ک اونم لباس سبزشو میپوشه
یونا : بله بانو من
یونا رفت

تاج نقره ای رنگمو رویسرم گذاشتم
با یاد اوری همه اون شاهزاده های سیریش ک سعی داشتن تو طول مهمونی سال قبل مخمو بزنن ایشی زیر لب گفتمو سمت اتاق هه سو رفتم

سوها : وااااا هه سو تو واقعا زیبا شدی

هه سو : به نظرت جان از من خوشش میاد

ریز خندیدم

سوها : اره اصن غلط میکنه اگه امشب از تو خوشش نیادو دعوت نکنه تا باهم برید بیرون هوا بخورید و حرف بزنیدو بازی کنید

هه سو : مرسی اونی از تعریفات

(هه سو با لباس سبزش) ( وای چقدر کیوتهههه 😊)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(هه سو با لباس سبزش)
( وای چقدر کیوتهههه 😊)

(هه سو با لباس سبزش) ( وای چقدر کیوتهههه 😊)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( لباس سبز سوها)
(همچین سبزم نیستا 🤔)

( لباس سبز سوها) (همچین سبزم نیستا 🤔)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(اینم تاجش 👑 )

_________________________________________
خب اینم پاپ کردم بیشتر برای اینکه با روند فیک اشنا بشید البته ماجرا اصلی از چپتر بعدی شروع میشه
دیگه حضرت نامجون یارو نگه دارتون تا هفته بعد
ووت و کامنت یادتون نره
اگه بدونید چقدر با نظراتون خوشحالم میکنید 😅😄
دوستون دارم 
مرسی از همتون 💜

game of survival Where stories live. Discover now