"chapter 4"

132 24 48
                                    

یونا : ‌بانوی من حمام امادست
اروم لباسمو در اوردم دردن وان ابگرم نشستم ک توش پر از گل رز بود

سوها : چ خبر تونستی از اون جونور اطلاعات گیر بیاری؟؟؟
یونا ک داشت سعی میکردن جلو خندشو در برابر لقبی ک پرنسس به شاهزاده بریتانیا داده رو بگیرع گفت
یونا : بله نانوی من ۲۴ سالشه مهارت های رزمی براش مثل اب خوردنه میتونه به شش زبان صبحت کنه و یه برادر بزرگ تر داره
سوها : چی ؟ برادر بزرگ تر اما من ندیدمش یعنی نیومده فکر میکردم ک جونگ کوک ولیعهد
یونا : درسته راستش شاهزاده جونگهیون از شجره خانواده سلطنتی بریتانیا حذف شده گویا بخاطر یه دختر از قشر پایین قصر رو ترک کردن
سوها : هممم ک اینطور ....

یونا : مثل همیشه خیلی زیبایید بانوی من
به خودم تو اینه نگا کردم
لباس پفی مشکی ک تا سر زانو هام بود
دستی به موهای بلندم کشیدم و تاج گل ظریف ک با گل های سفید تزئین شده بود رو جابه جا کردم اصلا دلم نمیخواست اون جنوور مغرورو ببینم ولی مجبورا به سمت تالار غذا خوری حرکت کردم

jungkook *

جونگ کوک : هه واقعا ک حالا من باید با اون دختره ک اولین باره میبینمش ازواج کنم
پدر داررد با من شوخی میکنید ؟؟؟
از اولش باید میفهمیدم چرا اینقدر اصرار دارید تا به این تولد بیام
ارتور : اولا تو اون دختر رو اولین بار نیست ک میبینی تمام بچیگیت رو با اون گذروندی
دومم مگه تو نگفتی هر کاری ک به نفعه کشورت باشه انجام میدی ازدواج با نائب السلطنه فرانسه بهترین فرصت هم برای خودت و هم برای کشورته
جونگ کوک : هایششششش پدر
ارتور : ساکت شو

وارد تالار پذیرایی شدیم

هه سو : ووو شاهزاده جونگ کوک شما واقعا جنتلمنید مثل جان
ابرو مو دادم بالا
جونگ کوک : جان کیه ؟؟
جان : درود بر ولیعهد
هه سو :  ایشون جانن
خم شدمو اروم زیر گوش هه سو
جونگ کوک : میخوای یه کاری کنم همین الان بهت در خواست ازدواج بده
هه سو ک چشماش چهار تا شده بود اروم در گوش ولیعهد گفت
هه سو : اوه ولیعهد شما خیلی بی ادبید ما هنوز بچه ایم مثل شما و اونی نیستیم ک بزرگید
جان : فکر کنم در گوشی حرف زدن تو جمع کار بدیه
خیلی سعی کردم جلو خندمو بگیرم ولی نشد
اروم خندیدمو مشغول خوردن غذام شدم

همینطور که پدر مشغول صبحت کردن با پادشاه فرانسه بود
هه سو تم با غذاش بازی میکرد انگار نگران چیزی بود
چشمم به ورودی تالار افتاد شاهدخت سوها اون واقعا زیبا بود از اول ک تو تولد دیدمش متوجه ظرافتش ولی امشب واقا به چشمم میومد
اون لباس مشکی تضاد جالبی با پوست سفیدش داشت

جونگ کوک : وووووو
هه سو : شاهزاده تو اینجور مواقعه نباید وا بدید
دهنمو بستمو رو به هه سو گفتم 
جونگ کوک : بچه چی میگی من از اونیت متنفرم
هه سو : اونم از تو متنفره

game of survival Where stories live. Discover now