"chapter 5"

133 24 24
                                    

بارون شدیدی میبارید طوری ک کم مونده بود پنجره ها از جاشون کنده بشن طبق عادت همیشگی سوها پتو رو سرش کشیده بود اون همیشه از بارون متنفر بود

( فلش بک)

سوها : مامان کجا داریم میریم ؟؟
ملکه : هر جا ک سوها کوچولو دلش بخواد
سوها :پس چطوره بریم جنگل خرگوش ببینیم
ملکه : خرگوش ؟؟ پرنسس کوچولو خرگوش ها رو دوس داره ؟؟؟
سوها : بله دیروز هوسوک تو باغ سلطنتی یکی نشون داد بازم میخوام ببینم
ملکه : باشه پس بریم
درحالی ک ملکه و شاهدخت داشتن سمت جنگل موراس ک بخشی از باغ سلطنتی بود میرفتن بارون شدیدی شروع به باریدن کرد
ملکه : سوها باید برگ...
که یهو صدای تفنگ شکارچیا بلند شد
نگهبان : ملکه باید برگردیم به قصر لطفا از این طرف بیاین
داشتن با عجله حرکت میکردن ک خرس جلوشون ظاهر شد
نگهبان : از ملکه و شاهدوخت محافظت کنید
در حالی ک نگهبان ها سعی داشتن خرس رو دور کنن ملکه متوجه نبودن سوها شد
ملکه : نننننننن.....نههههههه سوهاااااا.....سوهااا مادر کجایی
ملکه : دنبال پرنسس بگردین
بانو های دربار شروع به گشتن کردن
نگهبان : بانوی من شاهدخت ....
ملکه : شاهدخت چی ......؟؟؟؟
سوها : اومااااااااا......اوماااااااااااا کجایییییی
ملکه : این صدای سوهاست ..‌... سوهاااا کجایی سوها
سوها در حالی ک از شاخه کنار پرتگاه اویزون بود تقلا میکرد لباسشو ازاد کنه ملکه رو صدا میزد هر لحظه ممکن بود شاخه بکنه و پرنسس به اون پرتگاه ک مطمعنم اگه پرت میشد تیکه هاشم پیدا نمیشد پرت بشه ملکه سعی داشت از درخت بالا بره تا سوها رو نجات بده اما سوها هم در همین هین گریه میکرد
ملکه : هیششش سوها دارم میام گریه نکن مامانی
تمام کلت رو با ارامش ادامیکرد و اروم به سمت جلو حرکت میکرد
نگهبان : ملکه خواهش میکنم بیایید پایین من میارمش
ملکه  : خفه شو تو تا اونجا بری اون افتاده
سوها : اوماااا
ملکه : اروم باش سوها دارم میام ..... اهان سوها دستمو بگیر
سوها : میت...رس..میترسم
ملکه :نگران نباش من میگیرمت هم ؟؟
شدت بارون اونقدر زیاد بود ک تموم لباساشون چسبیدا بود ب تنشون سوها اروم دستشو سمت ملکه دراز کرد ک اونم زود گرفتو و سوها رو تو بغلش کشید
ملکه : خیلی خب سفت بچسم بهم
ک یهو رعد برق محکمی زد و سوها از ترس جیغ کشید
ملکه : اروم باششش الان میریم قصر مامان جون هیششش
وقتی به نزدیکای زمین رسیدن نمیشد دوتایی باهم بدن پایین
ملکه سوها رو اروم به نگهبان دادوقتی میخواست پایین بیاد همون لحطه رعد و برق درست به تنه درخت خورد و تنه درخت شکست
سوها : اومااا ن اوماااا
ولی کار از کار گذشته بود ملکه به پایین پرتگاه پرت شده بود

(بالا درخت چجوری رفت برای من سواله🥴)

(پایان فلش بک )

از خواب پریدم بلعنتی بازم همون کابوس همیشگی دستی به پیشونیم کشیدم خیس عرق بودم خم شم و از میز عسلی لیوان ابو برداشتم اما یهو رعدو برق زدو لیوان از دستم افتادو شکست از ترس جیغ کشیدم

game of survival Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt