"chapter 7"

115 18 32
                                    

Suoha *

با حس سوزش شدید گلوم و سر درد چشمامو باز کردم خواستم بلند شم ک درد بدی توی بدنم پیچید
سرمو چرخوندم و دیدم ک در بالکن بازه احتمالا سرما خوردم خواستم لیا رو صدا بزنم ک با یاد اوری اینکه تو اتاق خدمتکارا خوابیده با هزار دردو زخمت بلند شدم و خودمو به اولین اتاق رسوندم بی خبر از اینکه اونجا اتاق جونگ کوکه

Jungkook *

نصف شب بود لباس خوابمو پوشیدمو تو تخت دراز کشیدم و با یاد اوری قیافه کیوت سوها لبخندی زدم چشمامو بستم هنوز کی نگذشته بود ک با حس وجود یه نفر تو اتاق اروم چشمامو باز کردم ....

حدسم درست بود یکی تو اتاق بود منتظر وقت مباسب شدم و وقتی پشتت رو بهم کرد زود بلند شدم از پشت گرفتمش
جونگ کوک : حرف بزن کی هستی ؟؟؟
فشاری به گلوش اوردمک بیهوش شد و توی بغلم افتاد وقتی برش گردوندم سوها بود
جونگ کوک : سو ....سوها یااا چشماتو باز کن ؟؟؟

(برادرم زدی خفه کردی بچه رو میگی باز کن چشاتو ؟؟😐)

کوک : پزشک اعطم حالش خوبه چرا یهو غش کرد ؟؟؟
پزشک : سروزم تبوش خیلی بالا هست به احمال زیاد مدت زیادی رو تو سرما بودن
کوک : زود باش کاری کن حالش خوب شه اون نباید چیزیش بشه
پزشک : با این دارویی ک بهشون دادم حالشون خوب میشه و باید استراحت کنن
کوک : خیل خب میتونی بری
جونگ کوک تمام شب بیدار بود و از سوها مراقبت میکرد یه جورایی اون دختر براش مهم بود و دلش نمیخواست اتفاقی براش بیوفته از اولین روزی ک اونو دیده بود تفاوتش با سایر دخترا رو فهمیده بود اون مثل بقیه بهش نمیچسبید و کاری نمیکرد ک ازش خوشش بیاد الکی زبون نمیریخت و همین رفتار جسورانش باعث شده بود جونگ کوک ازش خوشش بیاد

Souha *

اروم چشمامو باز کردمو اطراف از نظر گذروندم اینجا ک اتاق من نیست

به طرف دیگه چرخیرم و با صورت جونگ کوک تو یه سانتی صورتم مواجه شدم غرق در خواب بود و موهایی ک همیشه بالا حالا رو پیشونیش بودو و یه لبخند ملایم رو لباش بود تو ون حالت خیلی کیوت بود داشتم تمام اجزای صورتشو از نظر میگذروندم اروم دستمو سمت موهاش بردم ک با جملش دستم تو هوا خشک شد

جونگ کوک :چیو داری دید میزنی پرنسس ؟؟

(تو رو دیگه بانی 😃🐰)

از شدت شک نمیتونستم تکون بخورم زبونم بند اومده بود ک یه لحظه زود منو تو بغلش کشید...
کوک : بگیر بخواب دیشب حالت خوب نبود استراحت کن
منم ناخود اگاه دستمو سمت کمرش بردم و بغلش کردم و سرمو به سینش چسبوندم با اینکه معلوم بود هیچکدوممون خوابمون نمیاد ولی از این موقعیت به عنوان بهونه برای بغل کردن هم استفاده کردیم

بعد از چند دقیقه با صدای در جدا شدیم
بکهیون : سرورم بهکیون هستم
کوک : بله هیونگ
بکهیون : خواستم اعطلاع بدم نشست دربار یکم دیگه شروع میشه باید اماده بشید ...
کوک : اههه کاملا یادم رفته بود باشه الان میام
بوسه سبکی روی موهام زد
کوک :تا برگردم همینجا بمون پرنسس کوچولو وقتی برگشتم میخوام یچی بهت بگم
گفتو و منو با کلی سوال تنها گذاشت و رفت ....
کوک : هیونگ مراقبش باش و بگو برلش صبحونه بیارن
بعدا به مخفیگاهمون بیارش میخوام امروز بهش اعتراف کنم

حدود چند ساعتی بود ک جونگ کوک رفته بود فکرم درگیر بود ک میخواد چی بهم بگه از طرفیم با یا اوری  حرفا و حرکات صبحش لپام گل مینداخت .

حوصلم داشت کم کم سر میرفت پس بکهیون رو صدا زدم ...
سوها : بکهیون شییییی
درو باز کرد و اروم گفت
بکهیون : بله با نوی من چیزز نیاز دارید ؟؟؟
میشه بیایی اینجا ؟؟؟
با دست به کنارم روی تخت اشاره کردم
اروم جلو اومد و تو دو متری من وایستاد
سوها : یااا بهت گفتم بیا بشیم
بکهیون : اما ...
سوهاو: اما نداریم اگه نیایی به جونگ کوک میگم از دستورم سر پیچی کردی
خودمم از این حرفم خندم گرفته بود
سوها : خب بگو بیینم چند سالته ؟؟
بکهیون : 25 سالمه بانوی من
سوها : اوووو  پسیک سال از کوک بزرگ تری شنیدم دوست های بچگی هستین درسته ؟؟؟
بکهیون‌ :بله
بهلحطه چونشو گرفتم و نزدیک صورتش شدم
سوها : از بچگی های جونگ برام بگو
یه لحظه در باز شد و ....

(تا پارت بعد تو خماری بمونید😈😗)

(تا پارت بعد تو خماری بمونید😈😗)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتاق جونگ کوک 🏰

_________________________________________
خب ببین کی برگشته
بله نورا شی برگشته با بازی بقا
چقدر منتطر ادامه این فیک بودید ؟؟؟
خب این کادو تولدم به شما بود ...
شمام اگه میخوایدبهم کادو بدید با وتا و کامنتاتون بهم انرژی بدین😀
بوس بهتون پارت بعد هفته دیگه پاپ میشه

game of survival Where stories live. Discover now